Beta
Logo of the podcast https://t.me/radioshereparsi رادیو شعر پارسی

https://t.me/radioshereparsi رادیو شعر پارسی (محمد مصدق)

Explorez tous les épisodes de https://t.me/radioshereparsi رادیو شعر پارسی

Plongez dans la liste complète des épisodes de https://t.me/radioshereparsi رادیو شعر پارسی. Chaque épisode est catalogué accompagné de descriptions détaillées, ce qui facilite la recherche et l'exploration de sujets spécifiques. Suivez tous les épisodes de votre podcast préféré et ne manquez aucun contenu pertinent.

Rows per page:

1–50 of 379

DateTitreDurée
31 May 2020رحمی نکند بر دل بیچاره ی فرهاد 💖 آنکس که سخن گفتن شیرین نشنیده است 💖 غزلیات سعدی 💖 علیرضا معینی23:23:06
#غزلیات_ سعدی. #علیرضا_معینی. https://www.instagram.com/invites/contact/?i=pm1npjur1z8l&utm_content=192reh3
18 Jun 2020تصور كن اگه حتي تصور كردنش سخته جهاني كه هر انساني تو اون خوش بخته 💖 یغما گلرویی 💖 آیلار غفرانی00:03:15
تصور كن اگه حتي تصور كردنش سخته جهاني كه هر انساني تو اون خوش بخته جهاني كه تو اون پول و نژاد و قدرت ارزش نيست جواب هم صدايي ها پليس ضد شورش نيست نه بمب هسته اي داره نه بمب افكن نه خمپاره ديگه هيچ بچه اي پاشو روي مين جا نمي ذاره همه آزاد آزادن همه بي درد بي دردن تو روزنامه نمي خوني نهنگا خود كشي كردن جهاني رو تصور كن بدون نفرت و باروت بدون ظلم خود كامه بدون وحشت و تابوت جهاني رو تصور كن پر از لبخند و آزادي لبالب از گل و بوسه پر از تكرار آبادي تصور كن اگه حتي تصور كردنش جرمه اگه با بردن اسمش گلوت پر مي شه از سرمه تصور كن جهاني رو كه زندان توش يه افسانه س تمام جنگاي دنيا شدن مشمول آتش بس كسي آقاي عالم نيست برابر با همن مردم ديگه سهم هر انسانه تن هر دونه ي گندم بدون مرز و محدوده وطن يني همه دنيا تصور كن تو مي توني بشي تعبير اين رويا شاعر:یغما گلرویی خوانش:آیلار غفرانی تنظیم:کامیاب تفکری @ailar__ghofrani @kamyabtafakori @yaghmagolroe  
18 Jun 2020یار با ما بود و ما غافل از او او به ما نزدیک وما در جست وجو ما به ره بود 💖 نادر مسلمی 💖 شیلا حبیبی00:01:57
یار با ما بود و ما غافل از او او به ما نزدیک وما در جست وجو ما به ره بودیم و او همراه ما ما مسافر او به کشتی ناخدا خانه را گم کرده بودیم از نظر او ولی از هرچه منزل با خبر او چو سیمرغ است و ما چون مرغکان بی مکان است او ولی ما در مکان گر شدیم از ساغری بیهوش و مست زان که او جامی ز مِی دارد به دست درد اگر هست او طبیبی حاذق است بهر درمان جان ما را لایق است ما چو بیماران و او صاحب دواست ناسپاسی خوان او را نا رواست شاعر دکتر نادر مسلمی دکلمه ژیلا حبیبی
25 Jun 2020 در جمعشان بودم که پنهانی دلم رفت باور نمی کردم، به آسانی دلم رفت ! 💖 کاظم بهمنی 💖 سعید مظلومی00:02:37
در جمعشان بودم که پنهانی دلم رفت باور نمی کردم، به آسانی دلم رفت ! از هم سراغش را رفیقان می گرفتند در وا شد و آمد به مهمانی… دلم رفت ! رفتم کنارش… صحبتم یادم نیامد پرسید شعرت را نمی خوانی؟؟ دلم رفت ! مثل معلم ها به ذوقم آفرین گفت مانند یک طفل دبستانی دلم رفت … من از دیار منزوی، او اهل فردوس یک سیب و یک چاقوی زنجانی… دلم رفت ای کاش آن شب دست در مویش نمی برد زلفش که آمد روی پیشانی دلم رفت ای کاش من اصلا نمی رفتم کنارش اما چه سود از این پشیمانی!؟ دلم رفت دیگر دلم _ رخت سفیدم _ نیست در بند دیروز طوفان شد، چه طوفانی! دلم رفت ! شاعر کاظم بهمنی دکلمه و میکس سعید مظلومی سایت دکلمه
17 Apr 2020به تنهایی گرفتارند مشتی بی پناه اینجا💖💖شاعر معاصر فاضل نظری00:01:50
به‌تنهایی گرفتارند مشتی بی‌پناه اینجا مسافرخانه رنج است یا تبعیدگاه اینجا غرض رنجیدن ما بود_از دنیا_که حاصل شد مکن ای زندگی عمر مرا دیگر تباه اینجا برای چرخش این آسیاب کهنه دل سنگ به خون خویش می غلتند خلقی بی گناه اینجا نشان خانه خود را در این صحرای سردرگم بپرس از کاروان هایی که گم کردند راه اینجا اگر شادی سراغ از من بگیرد جای حیرت نیست نشان می جوید از من تا نیاید اشتباه اینجا تو زیبایی و زیبایی در اینجا کم گناهی نیست هزاران سنگ خواهد خورد در مرداب ماه اینجا فاضل نظری
17 Jun 2020دوباره می نویسمت ..کنارِ بیت آخرم وچکه چکه می چکم…به سطر های دفترم 💖 خسین منزوی 💖 نگار هادی00:05:06
دوباره می نویسمت ..کنارِ بیت آخرم وچکه چکه می چکم…به سطر های دفترم تو تازیانه می زنی به زخمه ی خیال من من آب و دانه می دهم به خوش خیالِ باورم تو مثل ماهِ برکه ای …و من غریق مست شب دوباره تو ..دوباره من..شناوری ..شناورم شنیده ام زپنجره سراغ من گرفته ای؟ هنوز مثل قاصدک ..میانِ کوچه پرپرم گلایه از قفس کمی…کمی عجیب میرسد خودم قفس خریده ام …برای این کبوترم شبی بخواب دیدمت…میانِ تنگِ کوچه ها قدم زنان ..قدم زنان..تو را به خانه می برم غزل بخواب می رود…به انتها رسیده ام تمام من چکیده شد..کنارِ بیت آخرم… شاعر : حسین منزوی خوانش دکلمه : نگار هادی
05 May 2020از در درآمدی و من از خود به درشدم 💖 سعدی 💖 دکلمه امیر نجفی00:01:28
از در درآمدی و من از خود به درشدم گفتی کز این جهان به جهان دگر شدم گوشم به راه تا که خبر می‌دهد ز دوست صاحب خبر بیامد و من بی‌خبر شدم چون شبنم اوفتاده بدم پیش آفتاب مهرم به جان رسید و به عیوق برشدم گفتم ببینمش مگرم درد اشتیاق ساکن شود بدیدم و مشتاق تر شدم دستم نداد قوت رفتن به پیش یار چندی به پای رفتم و چندی به سر شدم تا رفتنش ببینم و گفتنش بشنوم از پای تا به سر همه سمع و بصر شدم من چشم از او چگونه توانم نگاه داشت؟ کاول نظر به دیدن او دیده ور شدم بیزارم از وفای تو یک روز و یک زمان مجموع اگر نشستم و خرسند اگر شدم او را خود التفات نبودش به صید من من خویشتن اسیر کمند نظر شدم گویند روی سرخ تو سعدی چه زرد کرد اکسیر عشق بر مسم افتاد و زر شدم سعدی
08 Feb 2021غزلیات حافط 💖 استاد گرمارودی 💖 چه گویمت که به میخانه دوش مست و خراب....قسمت سوم03:01:21
غزلیات حافظ 💖 خوانش استاد موسوی گرمارودی 💖 ای پسته ی تو خنده زده برحدیث قند.....مشتاقم ......#رادیو_شعر_پارسی#سهراب_سپهری #فروغ_فرخزاد #هوشنگ_ابتهاج #نیما_یوشیج#حسین_منزوی #سعید_بیابانکی#علیرضا_آذر#سید_علی_صالحی#کاظم_بهمنی#فریدون_مشیری#کیوان_شاهبداغی#سید_تقی_سیدی#آثار_ماندگار#غزل_فاخر#نوستالوژی#شعر#ترانه#شاعر_جوان#شعر_امروز#دکلمه#شعر_سپید#احمد_شاملو#نریشن#موسوی_گرمارودی#حافظ#حافظ_خوانی
27 Apr 2020باغ سپید💖💖 دکلمه و شعر سعید بیابانکی00:04:05
باغ سپید پوش شعر و صدای سعید بیابانکی برای فرشته های نجات کادر درمان ( بریده ای از راه شب 18 فروردین) sbiabanaki@
27 Dec 2020گزیده غزلیات کلیات شمس 💖 دکلمه دکتر عبدالکریم سروش 💖 رسول آفتاب 💖 قسمت اول08:09:45
گزیده غزلیات کلیات شمس 💖 دکلمه دکتر #عبدالکریم_ سروش 💖 قسمت اول 💖 #رسول_آفتاب#غزلیات_شمس #رادیو_شعر_پارسی#سهراب_سپهری #فروغ_فرخزاد #هوشنگ_ابتهاج #نیما_یوشیج#حسین_منزوی #سعید_بیابانکی#علیرضا_آذر#سید_علی_صالحی#کاظم_بهمنی#فریدون_مشیری#کیوان_شاهبداغی#سید_تقی_سیدی#آثار_ماندگار#غزل_فاخر#نوستالوژی#شعر#ترانه#شاعر_جوان#شعر_امروز#دکلمه#شعر_سپید#احمد_شاملو#نریشن
25 Jun 2020چشمانت از اصالت این قهوه چیزتر یعنی غلیظ تر، بله! یعنی غلیظ تر 💖 صالح دروند 💖 هستی غلامی00:01:31
چشمانت از اصالت این قهوه چیزتر یعنی غلیظ تر، بله! یعنی غلیظ تر سرد است، نبض ساعتم آهسته می زند هر لحظه حال عقربه هایم مریض تر من رفته ام! و در کلمات تو نیستم تو رفته رفته در کلماتم عزیزتر... چندی ست جمله های تو را فکر می کنم تا طعم طعنه های تو را تند و تیزتر...؛ دیوانه نیستم! ولی این کار ساده ایست- تا از کنایه های شما مستفیض تر... ای دانه های تلخ زمان در تو حل شده! فنجان چشم های مرا هی نریز تر در مرگ من تو سرد و کفن پوش می رسی نرم و سفید ، توی لباسی تمیزتر این بیت را به قصد وصیت نوشته ام؛ قبر مرا برای تو قدری عریض تر... صالح دروند
18 Aug 2021حس کرد پا به پاش جهان گریه می کند دارد غروب فرشچیان گریه می کند 🖤 حمیرضا برقعی 🖤 سعید بیابانکی 00:09:08
 پرسه در خیال سیدحمیدرضا برقعی شاعر شکست خورده طوفان واژه هاست به یاد استاد قیصر امین پور شعری عاشورایی می نویسم چرا که او روحی ...   - چند بند از یک مربع ترکیب عاشورایی-   با اشک هاش دفتر خود را نمور کرد  در خود تمام مرثیه ها را مرور کرد ذهنش ز روضه ها ی مجسم عبور کرد شاعر بساط سینه زدن را که جور کرد احساس کرد از همه عالم جدا شده است در بیت هاش مجلس ماتم به پا شده است در اوج روضه خوب دلش را که غم گرفت وقتی که میز و دفتر و خودکار دم گرفت وقتش رسیده بود به دستش قلم گرفت مثل همیشه رخصتی از محتشم گرفت باز این چه شورش است که در جان واژه ها ست شاعر شکست خورده طوفان واژه هاست بی اختیار شد قلمش را رها گذاشت دستی زغیب قافیه را کربلا گذاشت یک بیت بعد ، واژه ی لب تشنه را گذاشت تن را جدا گذاشت و سر را جدا گذاشت حس کرد پا به پاش جهان گریه می کند دارد غروب فرشچیان گریه می کند با این زبان چگونه بگویم چه ها کشید بر روی خاک و خون بدنی را رها کشید او را چنان فنای خدا بی ریا کشید حتی براش جای کفن بوریا کشید در خون کشید قافیه ها را ، حروف را از بس که گریه کرد تمام لهوف را اما در اوج روضه کم آورد و رنگ باخت بالا گرفت کار و سپس آسمان گداخت این بند را جدای همه روی نیزه ساخت "خورشید سر بریده غروبی نمی شناخت بر اوج نیزه گرم طلوعی دوباره بود" اوکهکشان روشن هفده ستاره بود خون جای واژه بر لبش آورد و بعد از آن ... پیشانی اش پر از عرق سرد و بعد از آن ... خود را میان معرکه حس کرد و بعد از آن ... شاعر برید و تاب نیاورد و بعد از آن ... در خلسه ای عمیق خودش بود و هیچ‌کس شاعر کنار دفترش افتاد از نفس...   برای شنیدن بقیه آلبوم صوتی "رادیو شعر پارسی را " در گوگل یا کست باکس جستجو کنید آدرس کانال تلگرام : https://t.me/radioshereparsi تماس با ادمین : https://t.me/mohammadmosadegh #پادکست_رادیو_شعر_پارسی#حمیدرضا_برقعی#سعید_بیابانکی#شعز_آئینی#شعر_عاشورا محمودی #سهراب_سپهری #فروغ_فرخزاد #هوشنگ_ابتهاج#نریشن #نیما_یوشیج#حسین_منزوی#سعدی#حافظ#کلیات_شمس#مولانا#افشین_یدالهی#سایه#هوشنگ_ابتهاج#مهدی_اخوان_ثالث #سعید_بیابانکی#علیرضا_آذر#سید_علی_صالحی#کاظم_بهمنی#فریدون_مشیری#کیوان_شاهبداغی#سید_تقی_سیدی#آثار_ماندگار#غزل_فاخر#نوستالوژی#شعر#ترانه#شاعر_جوان#شعر_امروز#دکلمه#شعر_سپید#احمد_شاملو
15 May 2020دیگر نه دلی مانده برایم نه دلیلی من سرخیِ جامانده ام از خوردن سیلی 💖شعر و صدا #مه_زاد_رازی00:02:41
ویدئو شعر " ماه و پلنگ " از کتاب نقاب: تقدیم به کسانی که فاصله ها رو زندگی کرده اند... دیگر نه دلی مانده برایم نه دلیلی من سرخیِ جامانده ام از خوردن سیلی من ماهیِ افتاده به دامان کویرم در آب نیندازم و بگذار بمیرم من شاخه گل سرخم و هرکس بغلم کرد تیغم که فرو در بدنش رفت ولم کرد بگذار دلِ سنگِ تو را هم زده باشم بگذار به چشم تو هم آدم بده باشم بگذار بگویم: '' کمک '' و یار نباشد گوش تو به این حرف بدهکار نباشد نازک دلم اما در عوض پوست کلفتم صد درد کشید این دل و یک آخ نگفتم هر شادیِ ناگاهِ دلم، راه به غم داشت از باقی دل ها دل من آه چه کم داشت؟ در جان تو جان ریختم اما تو چه کردی؟ من سوختم و غیر تماشا تو چه کردی؟ من خسته ام و قهر تو اندازه ندارد این دل به خدا تاب غمی تازه ندارد تا کی پی رخ دادن یک معجزه باشم؟ با بغض فرو خورده گلو را بخراشم؟ یک روز به کل دست تو می شویی از این عشق یک روز می افتی پی دل جویی از این عشق دیگر به خدا، جانِ به لب آمده ام من قید همه ی رابطه ها را زده ام من هشدار! اگر عشق تو هم عشق پلنگ است من ماهم و دیدار من از دور قشنگ است... شعر و دکلمه : #مه_زاد_رازی MahzadRazi@
17 Jul 2020نازنینم رنجش از دیوانگی هایم خطاست عشق را همواره با دیوانگی پیوند هاست 💖 منزوی 💖 محمد مصدق00:02:30
نازنینم رنجش از دیوانگی هایم خطاست عشق را همواره با دیوانگی پیوند هاست شاید اینها امتحان ماست با دستور عشق ورنه هرگز رنجش معشوق را عاشق نخواست چند می گویی که از من شکوه ها داری به دل؟ لب که بگشایم مرا هم با تو چندان ماجراست عشق را ای یار با معیار بی دردی مسنج علت عاشق٬ طبیب من! ز علت ها جداست با غبار راه معشوق است راز آفتاب خاک پای دوست در چشمان عاشق توتیاست جذبه از عشق است و با او بر نتابد هیچ کس هر چه تو آهن دلی او بیشتر آهنرباست خود در این خانه نمی خواند کسی خط خرد تا در این شهریم آری شهریاری عشق راست عشق اگر گوید به می سجاده رنگین کن ، بکن تا در این شهریم، آری شهریاری عشق راست عشق یعنی زخمه ای از تیشه و سازی ز سنگ کز طنینش تا همیشه بیستون غرق صداست💖💖💖#سهراب_سپهری #فروغ_فرخزاد #هوشنگ_ابتهاج #نیما_یوشیج#حسین_منزوی #اخوان_ثالث#سعید_بیابانکی#علیرضا_آذر#سید_علی_صالحی#کاظم_بهمنی#فریدون_مشیری#کیوان_شاهبداغی#سید_تقی_سیدی#آثار_ماندگار#غزل_فاخر#نوستالوژی#شعر#ترانه#شاعر_جوان#شعر_امروز#عشق#دکلمه#شعر_سپید#احمد_شاملو#نریشن#امین_آبان
07 May 2020نمی داند دل تنها میان جمع هم تنهاست 💖 فاضل نظری00:03:46
نمی داند دل تنها میان جمع هم تنهاست مرا افکنده در تنگی که نام دیگرش دریاست تو از کی عاشقی؟ این پرسش آیینه بود از من خودش از گریه ام فهمید مدت هاست مدت هاست به جای دیدن روی تو در «خود» خیره ایم ای عشق! اگر آه تو در آیینه پیدا نیست عیب از ماست جهان بی عشق چیزی نیست جز تکرار یک تکرار اگر جایی به حال خویش باید گریه کرد اینجاست من این تکرار را چون سیلی امواج بر ساحل تحمل می کنم هر چند جانکاه است و جانفرساست در این فکرم که در پایان این تکرار پی در پی اگر جایی برای مرگ باشد! زندگی زیباست #فاضل_نظری ashoomteam@
11 Jun 2020الا زمانه ی تکرار نا مرادی ها! وفور محنت و اندوه و قحط شادی ها 💖 حسین منزوی 💖 رضا پیربادیان00:02:14
الا زمانه ی تکرار نا مرادی ها! وفور محنت و اندوه و قحط شادی ها زمان رونق ظلمت٬ کسادی خورشید -دلم گرفت از این رونق و کسادی ها- زمانه ای است که انگار٬ عشق زائده ای است- -نماندی ، و همه عاشقان زیادی ها ببین به شیوه ی خود ٬قتل عام عشق٬اکنون از این گروه به آداب خود ٬مُبادی ها به جز ندای تباهی و مرگ و ویرانی کسی نمی شنود بانگی از منادی ها گرفتم این که به نزدیک آن رسید ٬اما نمی رسد به هدف بار کج نهادی ها کجاست مرگ که منصور را بیاموزد از این گروه نوآموز، اوستادی ها نماز صبح مرا٬ قبله باد مدفن شان که آبروی زمانند بامدادی ها الا طهارت خون تو آبروی سحر! تو از تبار کدام آفتاب زادی؟ ها؟ شاعر: حسبن منزوی صدا: رضا پیربادیان
08 May 2020صبحدم مرغ چمن با گل نوخاسته گفت 💖 حافظ 💖 رضا پیربادیان00:02:43
صبحدم مرغ چمن با گل نوخاسته گفت ناز کم کن که در این باغ بسی چون تو شکفت گل بخندید که از راست نرنجیم ولی هیچ عاشق سخن سخت به معشوق نگفت گر طمع داری از آن جام مرصع می لعل ای بسا در که به نوک مژه‌ات باید سفت تا ابد بوی محبت به مشامش نرسد هر که خاک در میخانه به رخساره نرفت در گلستان ارم دوش چو از لطف هوا زلف سنبل به نسیم سحری می‌آشفت گفتم ای مسند جم جام جهان بینت کو گفت افسوس که آن دولت بیدار بخفت سخن عشق نه آن است که آید به زبان ساقیا می ده و کوتاه کن این گفت و شنفت اشک حافظ خرد و صبر به دریا انداخت چه کند سوز غم عشق نیارست نهفت
23 May 2020بیا بیا که مرا با تو ماجرایی هست....💖 غزلیات سعدی 💖 راوی علیرضا معینی29:51:38
ابومحمّد مُشرف‌الدین مُصلح بن عبدالله بن مشرّف، متخلص به سعدی، شاعر و نویسندهٔ پارسی‌گوی قرن هفتم است. اهل ادب به او لقب‌های استادِ سخن، پادشاهِ سخن، شیخِ اجلّ و حتی به‌طور مطلق، استاد داده‌اند. جلد چهارم «مجموعه غزل های سعدی» شامل ۱۸۶ غزل (غزل‌های شماره ی ۴۵۱ تا ۶۳۷) است؛ درواقع در هر جلد ۱۵ فصل و در هر فصل ۱۰ غزل به ترتیب قرار گرفته است. اما در فصل های ۱۳ و ۱۴ تعداد غزل ها ۲۰ غزل است و در فصل ۱۵ و پایانی تعداد غزل ها ۲۷ غزل است. مطلع هر غزل را با صدای «مهتاب معینی» می‌شنوید و غزل کامل را استاد «علیرضا معینی» خوانده است. «سجاد محرابی»، نوازنده تار و نی، برای این مجموعه قطعاتی را بداهه‌نوازی کرده‌ و «فاطمه منشی‌پور» مشاور تهیه بوده و دکتر «رضا رفائی»، کارشناس و ناظر ادبیات، با ما همکاری داشته است. همچنین پالایش صوتی را « مریم بابایی » انجام داده است. *** درباره غزلیات سعدی: غزلیات سعدی مجموعهٔ شعرهایی‌ است که سعدی در قالب غزل سروده و تاکنون چندین استاد زبان فارسی، تصحیح‌‌های متعددی از آن منتشر کرده‌اند. سعدی حدود ۷۰۰ غزل دارد. او در سرایش غزلیات، به زبان سنایی و انوری توجه ویژه‌ای داشته‌ است. بسیاری از صاحب نظران بر این باورند که غزل در اشعار سعدی و حافظ به اوج رسیده‌ است. محور بیشتر غزل‌های سعدی، عشق است. سعدی از معدود شاعرانی است که غزل‌های عاشقانه‌اش، از ابتدا تا انتها، عاشقانه باقی می‌ماند. غزل‌های عاشقانهٔ سعدی، به سادگی، خلوص و زمینی بودن شهره‌اند. وی همچنین در سرایش غزلیات خود، به وزن‌های دوری (اوزان طرب‌انگیز مانند فَعَلاتُ فاعِلاتُن فَعَلاتُ فاعِلاتُن یا مُفتَعِلُن مَفاعِلُن مُفتَعِلُن مَفاعِلُن) توجه ویژه‌ای نشان داده‌ است. علاوه بر غزل‌های عاشقانه، سعدی غزل‌های عارفانه و غزل‌های پندآموز نیز سروده‌ است. فروغی در تدوین کلیات سعدی، غزل‌های پندآموز و عارفانه را از بقیه غزل‌ها جدا کرده و در فصلی مجزا با عنوان «مواعظ» آورده‌ است. غزلیات سعدی در چهار کتابِ «طیبات»، «بدایع»، «خواتیم» و «غزلیات قدیم» گردآوری شده‌ است. غزلیات قدیم را سعدی در دوره جوانی سروده و سرشار از شور و شعف است. خواتیم مربوط به دوران کهنسالی سعدی و دربرگیرنده زهد و عرفان و اخلاقیات است. بدایع و طیبات، مربوط به دوران میان‌سالی و پختگی سعدی‌اند؛ هم شور و شعف جوانی و هم زهد و عرفان را دربرمی‌گیرند. طیبات و بدایع، به لحاظ هنری، به دو بخش دیگر برتری دارد. در برخی از نسخه‌های کلیات سعدی، غزل‌های ملمع در بخش جداگانه‌ای با نام «ملمعات» آمده‌ است که به نظر محمدعلی فروغی یک تقسیم‌بندی جعلی است؛ چون در نسخه‌های قدیمی، مشاهده نشده‌ است. علی دشتی وجه تمایز سعدی از دیگر غزل سرایان را در طنین و ترنمی می‌داند که در اشعار و به‌خصوص غزلیات وی وجود دارد. به تعبیر وی «موزونی و خوش آهنگی» کلام در غزلیات سعدی به سادگی قابل توصیف نیست. دشتی آن را به یک منحنی یا دایره تشبیه می‌کند که در آن پیوستگی واژگان با هیچ زاویه‌ای شکست برنمی‌دارد. http://book.iranseda.ir/detailsalbum/?VALID=TRUE&g=256937
07 May 2020تو کجایی...💖شعر و صدا احمد شاملو00:01:09
ــ تو کجایی؟ در گستره‌ی بی‌مرزِ این جهان تو کجایی؟ ــ در دورترین جای جهان ایستاده‌ام من: کنارِ تو. ــ تو کجایی؟ در گستره‌ی ناپاکِ این جهان تو کجایی؟ ــ در پاک‌ترین مُقامِ جهان ایستاده‌ام من: بر سبزه‌شورِ این رودِ بزرگ که می‌سُراید برای تو. دیِ ۱۳۵۷ AhmadShamloo@
08 May 2020‍ در دوردست، آتشی اما نه دودناک ....💖 شعرو صدا احمد شاملو00:01:49
‍ در دوردست، آتشی اما نه دودناک در ساحلِ شکفته‌ی دریای سردِ شب پُرشعله می‌فروزد. آیا چه اتفاق؟ کاخی‌ست سربلند که می‌سوزد؟ یا خرمنی ــ که مانده ز کینه در آتشِ نفاق ــ؟ هیچ اتفاق نیست! در دوردست، آتشی اما نه دودناک در ساحلِ شکفته‌ی شب شعله می‌زند؛ وین‌جا، کنارِ ما، شبِ هول است در کامِ خویش گرم وز قصه باخبر. او را لجاجتی‌ست که، با هرچه پیشِ دست، روی سیاه را سازد سیاه‌تر. آری! در این کنار هیچ اتفاق نیست: در دوردست آتشی اما نه دودناک، وین‌جای دودی از اثرِ یک چراغ نیست! ۱۳۳۸ آلبوم : باغ آینه در دور درست ... شعر و صدای احمد شاملو موسیقی مرتضی حنانه AhmadShamloo@
09 May 2020دریای شورانگیز چشمانت چه زیباست 💖 زنده یاد حسین منزوی 💖 رضا پیربادیان00:02:12
⚜️⚜️⚜️⚜️ دریای شورانگیزِ چشمانت چه زیباست آنجا که باید دل به دریا زد همین جاست! در من طلوعِ آبیِ آن چشمِ روشن یادآورِ صبحِ خیال انگیزِ دریاست! #استاد_حسین_منزوی hosseinmonzavisher@ ⚜️⚜️⚜️⚜️
09 Oct 2020مرغ سحر به سوگ رضا ، ناله سر مکن کو زنده در دل مردم همیشه هست 💖 کیوان شاهبداغی00:25:57
مرغ سحر به سوگ رضا ، ناله سر مکن کو زنده در دل مردم همیشه هست عمریست ، روزه دار عاشق نوریم و در سکوت با ربنای پاک تو افطار می کنیم 💘💘💘#محمدرضا_شجریان#همایون_شجریان#فردوسی
08 May 2020اینک این من: سر به سودای پریشانی نهاده 💖 شعر و صدا سلطان غزل حسین منزوی00:02:49
⚜⚜⚜⚜ اینک این من: سر به سودای پریشانی نهاده داغ نامت را نشان کرده,به پیشانی نهاده گریه ام را می خورم زیرا که می ترسم ز باران مثل برجی خسته,برجی رو به ویرانی نهاده از هراس گم شدن در گیسویت با دل چه گویم ؟ با دل ـ این گستاخ پا در راه ظلمانی نهاده ـ تا که بیدارش کند,کی؟ بخت من اکنون که خواب است ٬ سر به بالین شبی تاریک و طولانی نهاده ذرّه ‌ذرّه می روم تحلیل ٬ سنگ ساحلم من خویش را در معرض امواج توفانی نهاده ▄ ▄ ▄ شاعرم من یا تو ؟ای چشمان تو امضای خود را پای هر یک زین غزل های سلیمانی نهاده #استاد_حسین_منزوی hosseinmonzavisher @⚜⚜⚜⚜
14 May 2020در سایه‌ی چیزی که نیست نشسته است وُ چیزی که نیست را ورق می‌زند....💖شعر و صدا گروس عبدالملکیان00:03:39
در سایه‌ی چیزی که نیست نشسته است وُ چیزی که نیست را ورق می‌زند. او تکه‌تکه بیدار می‌شود و تکه‌تکه راه می‌افتد و تکه‌های بسیارش، مرگ را کلافه کرده است انگشتِ اشاره‌اش که از آسمان می‌گذرد اجازه می‌گیرد از او می‌پرسد: غروب، جز برای غمگین کردن به چه درد می‌خورد ؟ - همین ! پرسشی که پاسخ است تا ابد زنده می‌ماند پس رهایش کن، بگذار برود ! * دیوانه است او که هر بار حرف می‌زند دیوار به سمت دیگرش نگاه می‌کند دیوانه است او که همچنان به کندنِ شب ادامه می‌دهد و خُرده‌های تاریکی را زیر تخت پنهان می‌کند دیوانه است او که گفته بود می‌رود اما رفت و گفته بود می‌ماند اما ماند و گفته بود می‌خندد اما خندید دیوانه است او که رفتن و ماندن و خندیدن را بی‌خیال شده به کندنِ معنیِ «اما» فکر می‌کند دیوانه باید باشد که با طناب او را به سپیده‌دم بسته‌اند دیوانه است او که دیروز تیربارانش کرده‌اند و هنوز به فرار فکر می‌کند garousabdolmalekian@
04 Apr 2020پادکست رادیو شعر پارسی00:06:23
پادکست رادیو شعر پارسی
30 Apr 2020لحظهٔ دیدار نزدیک است 💖 مهدی اخوان ثالث 💖 دکلمه امیر نجفی00:00:47
لحظهٔ دیدار نزدیک است باز من دیوانه‌ام، مستم باز می‌لرزد، دلم، دستم باز گویی در جهان دیگری هستم های! نخراشی به غفلت گونه‌ام را، تیغ های، نپریشی صفای زلفکم را، دست و آبرویم را نریزی، دل ای نخورده مست لحظهٔ دیدار نزدیک است
06 May 2020ساحل ندارد زندگی....💖 شعر و صدا مجید شهباز اصل00:01:43
ساحل ندارد زندگی ... دنیا چه طوفانی شده کشتی ندارم ...موج ها ! وقت چه طغیانی شده جایی نمانده دور دست...ناقوس رفتن می زند لنگر کشیده آرزو... بخت است قربانی شده از پیش رویا آمدم ... دستان خالی پیش رو ساده خیالاتی نشو...چشمم بارانی شده آدم به افسانه خوش است...حواست غرق وهم وتب دلبسته ی تکرار ها... بیهوده دورانی شده می خواستم غوغا کنم دیوانه بازی تا ابد دست ازل را رو کنم... افسوس، طولانی شده هم پای بغضم آمدی تا فصل پاییزم رسید از ابر افتادی چرا انگار بحرانی شده غم آمد سوی جنون لشکر کشیده سمت تن دلتنگی اورده سکوت... از درد کورانی شده در حصر مانده ماه من...تاریک تر سودای تو امشب به فریادم برس... از ترس! انسانی شده "مجید شهباز اصل"
21 Oct 2020بشنو این نی چون شکایت می‌کند از جداییها حکایت می‌کند کز نیستان تا مرا ببریده‌اند.💖 💖 زهرا شیبانی00:25:24
بشنو این نی چون شکایت می‌کند از جداییها حکایت می‌کند کز نیستان تا مرا ببریده‌اند در نفیرم مرد و زن نالیده‌اند سینه خواهم شرحه شرحه از فراق تا بگویم شرح درد اشتیاق|| هر کسی کو دور ماند از اصل خویش باز جوید روزگار وصل خویش من به هر جمعیتی نالان شدم جفت بدحالان و خوش‌حالان شدم هرکسی از ظن خود شد یار من از درون من نجست اسرار من سر من از نالهٔ من دور نیست لیک چشم و گوش را آن نور نیست تن ز جان و جان ز تن مستور نیست لیک کس را دید جان دستور نیست آتشست این بانگ نای و نیست باد هر که این آتش ندارد نیست باد آتش عشقست کاندر نی فتاد جوشش عشقست کاندر می فتاد نی حریف هرکه از یاری برید پرده‌هااش پرده‌های ما درید همچو نی زهری و تریاقی کی دید همچو نی دمساز و مشتاقی کی دید نی حدیث راه پر خون می‌کند قصه‌های عشق مجنون می‌کند محرم این هوش جز بیهوش نیست مر زبان را مشتری جز گوش نیست در غم ما روزها بیگاه شد روزها با سوزها همراه شد روزها گر رفت گو رو باک نیست تو بمان ای آنک چون تو پاک نیست هر که جز ماهی ز آبش سیر شد هرکه بی روزیست روزش دیر شد در نیابد حال پخته هیچ خام پس سخن کوتاه باید والسلام بند بگسل باش آزاد ای پسر چند باشی بند سیم و بند زر گر بریزی بحر را در کوزه‌ای چند گنجد قسمت یک روزه‌ای کوزهٔ چشم حریصان پر نشد تا صدف قانع نشد پر در نشد هر که را جامه ز عشقی چاک شد او ز حرص و عیب کلی پاک شد شاد باش ای عشق خوش سودای ما ای طبیب جمله علتهای ما ای دوای نخوت و ناموس ما ای تو افلاطون و جالینوس ما جسم خاک از عشق بر افلاک شد کوه در رقص آمد و چالاک شد عشق جان طور آمد عاشقا طور مست و خر موسی صاعقا با لب دمساز خود گر جفتمی همچو نی من گفتنیها گفتمی هر که او از هم‌زبانی شد جدا بی زبان شد گرچه دارد صد نوا چونک گل رفت و گلستان درگذشت نشنوی زان پس ز بلبل سر گذشت جمله معشوقست و عاشق پرده‌ای زنده معشوقست و عاشق مرده‌ای چون نباشد عشق را پروای او او چو مرغی ماند بی‌پر وای او من چگونه هوش دارم پیش و پس چون نباشد نور یارم پیش و پس عشق خواهد کین سخن بیرون بود آینه غماز نبود چون بود آینت دانی چرا غماز نیست زانک زنگار از رخش ممتاز نیست #مثنوی#زهرا_شیبانی#رادیو_شعر_پارسی#سهراب_سپهری #فروغ_فرخزاد #هوشنگ_ابتهاج #نیما_یوشیج#حسین_منزوی #سعید_بیابانکی#علیرضا_آذر#سید_علی_صالحی#کاظم_بهمنی#فریدون_مشیری#کیوان_شاهبداغی#سید_تقی_سیدی#آثار_ماندگار#غزل_فاخر#نوستالوژی#شعر#ترانه#شاعر_جوان#شعر_امروز#دکلمه#شعر_سپید#احمد_شاملو#نریشن#مولانا#مثنوی
09 Jul 2020ای برگذشته زِ ملموس! ای داستانی! ارث اساطیریِ لیلیِ باستانی! 💖#حسین_منزوی💖 محمد مصدق00:02:52
ای برگذشته زِ ملموس! ای داستانی! ارث اساطیریِ لیلیِ باستانی! تو جذبهٔ استحالت، تو شورِ رسیدن که رودها را به دریا شدن می کشانی تو شوقِ پروانگی، آرزویِ رهایی که پیلهٔ اختناقِ مرا می درانی معشوقی از تیرهِٔ مُنقرض گشتهِٔ گُل با روحی از سبزه در هیأتِ ارغوانی تعبیرِ بیتی بلند از غزل هایِ«حافظ» تصویرِ نقشی بدیع از تصاویرِ«مانی» لحن همایونی تو حریرِ نوازش دستِ پرستارِ تو، مخمل مهربانی ای چون اُفُق مشترک در میانِ دو جوهر! ای طُرفهِٔ هم زمینی و هم آسمانی! لبخندِ دل چسبِ شیرینت آمیزه ای پاک از شیطنت های طفلی و خوابِ جوانی ای معنیِ خواستن تا به اندازهٔ اوج گسترده نامِ تو با عشق تا بی زمانی فصلِ تنت بر ورق هایِ سرخِ مُعطّر رنگین ترین فصلِ مجموعهٔ زندگانی فصلی که می خواهی اش بعدِ هر بار خواندن بی حسِّ تکرار، یک بارِ دیگر بخوانی#رادیو_شعر_پارسی#سهراب_سپهری #فروغ_فرخزاد #هوشنگ_ابتهاج #نیما_یوشیج#حسین_منزوی #سعید_بیابانکی#علیرضا_آذر#سید_علی_صالحی#کاظم_بهمنی#فریدون_مشیری#کیوان_شاهبداغی#سید_تقی_سیدی#آثار_ماندگار#غزل_فاخر#نوستالوژی#شعر#ترانه#شاعر_جوان#شعر_امروز#دکلمه#شعر_سپید#احمد_شاملو#نریشن
05 May 2020 💖 حافظ 💖 احمد شاملو00:06:47
احمد شاملو و دکلمه غزلیات حافظ
27 Jul 2020باز کن در را دو چشم پر شراب آورده ام از سر کوه بلند تاک آب آورده ام 💖 مهدی فرجی 💖 آیلار غفرانی00:03:22
باز کن در را دو چشم پر شراب آورده ام از سر کوه بلند تاک آب آورده ام آنقَدَر داغم که آتش نيست….نورم را ببين! شعله را پايين بکش من آفتاب آورده ام ميزهايت را به چای تيره نازيبا نکن خمره ای آبستنِ سرخيٌ ناب آورده ام پلک ها را میپراند، چشمها را می بَرد داروی بيداری و جادوی خواب آورده ام سوره هايم جام ها و آيه هايم جرعه هاست وحی نازل از ازل دارم کتاب آورده ام قهوه چی! ديوانه ميگويی به من اما مگر ـ حال تو خوب است و من حال خراب آورده ام بد حسابی کرده ام ،دستم ولی امشب پُر است صبر کن لب تر کنم حرف حساب آورده ام من سرم داغ است و مستی در دلم قُل ميزند جام آتش روی قليان شراب آورده ام باز کن…من خنده های مشتريهای تو را پشت در با گريه ساعت هاست تاب آورده ام… شعر#مهدی_فرجی خوانش:آیلار غفرانی @ailar__ghofrani. 💖 #رادیو_شعر_پارسی#سهراب_سپهری #فروغ_فرخزاد #هوشنگ_ابتهاج #نیما_یوشیج#حسین_منزوی #سعید_بیابانکی#علیرضا_آذر#سید_علی_صالحی#کاظم_بهمنی#فریدون_مشیری#کیوان_شاهبداغی#سید_تقی_سیدی#آثار_ماندگار#غزل_فاخر#نوستالوژی#شعر#ترانه#شاعر_جوان#شعر_امروز#دکلمه#شعر_سپید#احمد_شاملو#نریشن
22 May 2020روزه دارم من و افطارم از آن لعل لب است آری! افطار رطب در رمضان .. 💖 شاطر عباس صبوحی💖آیلار غفرانی00:00:50
  روزه دارم من و افطارم از آن لعل لب است آری! افطار رطب در رمضان مستحب است روز ماه رمضان، زلف میفشان که فقیه بخورد روزهٔ خود را به گمانش که شب است زیر لب، وقت نوشتن همه کس نقطه نهد این عجب! نقطه خال تو به بالای لب است یا رب! این نقطهٔ لب را که به بالا بنهاد؟ نقطه هر جا غلط افتاد، مکیدن ادب است شحنه اندر عقب است و، من از آن می‌ترسم که لب لعل تو، آلوده به ماء العنب است پسر مریم اگر نیست چه باک است ز مرگ که دمادم لب من بر لب بنت العنب است منعم از عشق کند زاهد و، آگه نبود شهرت عشق من از ملک عجم تا عرب است گفتمش ای بت من، بوسه بده جان بستان گفت: رو کاین سخن تو، نه بشرط ادب است عشق آنست که از روی حقیقت باشد هر که را عشق مجازیست حمال الحطب است گر صبوحی به وصال رخ جانان جان داد سودن چهره به خاک سر کویش سبب است#شاطر_عباس_صبوحی#آیلار_غفرانی
15 May 2020از باغ مي برند چراغاني ات کنند   تا کاج جشن هاي زمستاني ات کنند 💖 فاضل نظری 💖 علیرضا عصار00:01:03
از باغ مي برند چراغاني ات کنند   تا کاج جشن هاي زمستاني ات کنند   پوشانده اند صبح تو را ” ابرهاي تار“   تنها به اين بهانه که باراني ات کنند    يوسف به اين رها شدن از چاه دل مبند   اين بار مي برند که زنداني ات کنند   اي گل گمان مکن به شب جشن مي روي   شايد به خاک مرده اي ارزاني ات کنند   يک نقطه بيش بين رحيم و رجيم نيست   از نقطه اي بترس که شيطاني ات کنند   آب طلب نکرده هميشه مراد نيست   گاهي بهانه ايست که قرباني ات کنن #فاضل_نظری #علیرضا_عصار
07 May 2020⚜⚜ لبت صریح ترین آیه ی شکوفایی است💖 سلطان غزل حسین منزوی00:03:01
‍ ⚜⚜⚜⚜ لبت صریح ترین آیه ی شکوفایی است و چشم هایت شعر سیاه گویایی است چه چیز داری با خویشتن که دیدارت چو قله های مه آلود محو و رویایی است چگونه وصف کنم هیات غریب تو را که در کمال ظرافت کمال والایی است تو از معابد مشرق زمین عظیم تری کنون شکوه تو و بهت من تماشایی است در آسمانه ی دریای دیدگان تو شرم گشوده بال تر از مرغکان دریایی است شمیم وحشی گیسوی کولی ات نازم که خوابناک تر از عطرهای صحرایی است مجال بوسه به لب های خویشتن بدهیم که این بلیغ ترین مبحث شناسایی است نمی شود به فراموشی ات سپرد و گذشت چنین که یاد تو زودآشنا و هرجایی است تو -باری- اینک از اوج بی نیازی خود که چون غریبی من مبهم و معمایی است پـناه غـربت غمناک دست هایی باش که دردناک ترین ساقه های تنهایی است #استاد_حسین_منزوی hosseinmonzavisher@ ⚜⚜⚜⚜
06 Aug 2020#شعر رقصیدی و رقصاندی مفعول و فَعَل ها را دنیا پُرِ سعدی شد بشمار ..💖 شعر و صدا روح اله ستایش احدی00:00:59
#شعر رقصیدی و رقصاندی مفعول و فَعَل ها را دنیا پُرِ سعدی شد بشمار غزل ها را تا سایه ی تو یک روز از کوچه ی ما رد شد انداخت به جان هم ما بچّه محل ها را سرتاسر دانشگاه، با رد شدن تو... آه ! از عشق تو می گوید استاد، 《مَثل》ها را در هق هق عشق ای ماه، با شانه ی من گهگاه لرزانده تبی جانکاه بسیار گسل ها را مرّیخ هوس کرده تا مشتری ات باشد در هاله ای از عشقت دیدیم زحل ها را خندیدی و از شهدت شیرین شده کندوها پس می چشَم از لبهات، هر روز عسل ها را رقصیدی و دل ها را در عشق فرو بردی بنشین که خیالت باز، پر کرد بغل ها را #روح_الله_ستایش_احدی 💖 #رادیو_شعر_پارسی#سهراب_سپهری #فروغ_فرخزاد #هوشنگ_ابتهاج #نیما_یوشیج#حسین_منزوی #سعید_بیابانکی#علیرضا_آذر#سید_علی_صالحی#کاظم_بهمنی#فریدون_مشیری#کیوان_شاهبداغی#سید_تقی_سیدی#آثار_ماندگار#غزل_فاخر#نوستالوژی#شعر#ترانه#شاعر_جوان#شعر_امروز#دکلمه#شعر_سپید#احمد_شاملو#نریشن
27 May 2020با غزل باز کنم سلسله ی موی تو را ، 💖 شعر و صدا مهسا ایمانی00:01:36
با غزل باز کنم سلسله ی موی تورا سرمه ی چشم کنم خاک سر کوی تو را عاشق از مستی چشمان تو اینک پر کرد در هوای دل خود عطر سمن بوی تو را عشق با نام تو آغاز شده این کم نیست غزلی ناب کنم نرگس جادوی تو را دیدم آن لحظه دلم تاب ندارد انگار در خیالم گذراندم خم ابروی تو را قرص ماهی به دهانم بگذاری بد نیست نوش دارو کنم آن خنده ی مهروی تو را از تب عشق تو بیمار شدم باور کن مرحمی کرده ام آن چشم غزل گوی تورا #مهسا_ایمانی #ماه #غزل #تب_عشق https://www.instagram.com/invites/contact/?i=pm1npjur1z8l&utm_content=192reh3
09 May 2020روزی به بال من توان پر زدن دادی 💖 شعر و صدا #مه_زاد_رازی00:01:00
ویدیو شعر "مادر" از کتاب "نشانی شعر" تقدیم به همه مادران عزیز ♥️ روزی به بال من توان پر زدن دادی بر نطفه ای بی جان تو روح زیستن دادی بطن تو مادر! سرزمینِ اولینم شد آن پادشاهی که به سربازت وطن دادی در راهِ روشن کردنِ دنیای من چون شمع کم کم به رنجِ کاستن از خویش، تن دادی ابریشم آغوش تو دور تنم پیچید پروانه ی عریان خود را پیرهن دادی حقا سزاواری بهشت زیر پایت را با اعتباری که تو با اسمت به زن دادی هر هدیه ای در محضرت بسیار ناچیز است وقتی که ای مادر! تو دنیا را به من دادی... شعر و دکلمه : #مه_زاد_رازی ساخت موسیقی : مهیار پورحلاجی MahzadRazi@
14 Jun 2020پیر خرد یک نفس آسوده بود خلوت فرموده بود. 💖،شعر:هاشم جاوید،💖خوانش :امیر نجفی00:01:04
شعری زیبا از هاشم جاوید شنبه ۲۲ اسفند ۱۳۸۸ پیر خرد یک نفس آسوده بود / خلوت فرموده بود. کودک دل رفت و دو زانو نشست / مست مست، گفت: تو را فرصت تعلیم هست؟ / گفت هست. گفت که ای خسته ترین رهنورد / سوخته و ساخته ی گرم و سرد، بر رخت از گردش ایام گرد / چیست برازنده ی بالای مرد؟ گفت: درد. گفت: چه بود ای همه دانندگی / راست ترین راستی زندگی؟ پیر که اسرار خرد خوانده بود / سخت در اندیشه فرو مانده بود ناگه از شاخه ای افتاد برگ گفت: مرگ.
16 Jul 2020گلعذاری ز گلستان جهان ما را بس 💖 حافظ💖 شعر استقبال یحیی عزی 💖 خوانش محمد مصدق00:04:57
گلعذاری ز گلستان جهان ما را بس زین چمن سایه آن سرو روان ما را بس من و همصحبتی اهل ریا دورم باد از گرانان جهان رطل گران ما را بس قصر فردوس به پاداش عمل می‌بخشند ما که رندیم و گدا دیر مغان ما را بس بنشین بر لب جوی و گذر عمر ببین کاین اشارت ز جهان گذران ما را بس نقد بازار جهان بنگر و آزار جهان گر شما را نه بس این سود و زیان ما را بس یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم دولت صحبت آن مونس جان ما را بس از در خویش خدا را به بهشتم مفرست که سر کوی تو از کون و مکان ما را بس حافظ از مشرب قسمت گله ناانصافیست طبع چون آب و غزل‌های روان ما را بس   #رادیو_شعر_پارسی#سهراب_سپهری #فروغ_فرخزاد #هوشنگ_ابتهاج #نیما_یوشیج#حسین_منزوی #سعید_بیابانکی#علیرضا_آذر#سید_علی_صالحی#کاظم_بهمنی#فریدون_مشیری#کیوان_شاهبداغی#سید_تقی_سیدی#آثار_ماندگار#غزل_فاخر#نوستالوژی#شعر#ترانه#شاعر_جوان#شعر_امروز#دکلمه#شعر_سپید#احمد_شاملو#نریشن#یحیی_عزی
08 May 2020بازتابِ عشق درچشمان توست 💖 شعر و صدا امیر نجفی00:01:23
بازتابِ عشق درچشمان توست آيه های تازه در ايمانِ توست مانده از من برگِ زردی بر درخت ريشه ام در بيشه ی چشمانِ توست حرفهای نانوشته، قصّه ای از کتابِ کهنه ی هجرانِ توست مَست، چون رقّاصه ای در التهاب پاره های قلبِ من ويرانِ توست بر کويرِ خشک و تبدارم ببار چشمِ من بر ريزشِ بارانِ توست بازگشتِ لحظه های عاشقی آخرين برگِ درختِ جانِ توست «مرگِ من روزی فرا خواهد رسيد» اين فروغِ سایه ی لرزانِ توست زندگی ای همنشينِ سايه ها سرنوشتِ من پُر از هذيانِ توست در مسيرِ غم مسافر گشتم و مقصدم آغازِ بی پايانِ توست . #امیر_ نجفی
04 Mar 2022سلسله مباحث انسان شناسی 💖 علامه محمد تقی جعفری 💖 و آمدیم که عاشق شویم و در گذریم .........05:34:06
  لحظه ها و دقایق بر همه دوستان مبارک💖 پست قبلی که با عنوان " بحران هویت " خدمت دوستان فرستادم بسیار مورد استقبال قرار گرفت و دریافتم اشعار مولانا با بیان زیبای زنده یاد "علامه محمد تقی جعفری " همان سبکی و اهتزازی که در روح من ایجاد کرد ، دوستان هم چنین حسی را تجربه کرده اند ..... یاد این شعر زیبای سعدی افتادم که " از هزاران در یکی گیرد سماع ........" خوشتر از دوران عشق ایام نیست بامداد عاشقان را شام نیست مطربان رفتند و صوفی در سماع عشق را آغاز هست انجام نیست کام هر جوینده‌ای را آخریست عارفان را منتهای کام نیست از هزاران در یکی گیرد سماع زآن که هر کس محرم پیغام نیست آشنایان ره بدین معنی برند در سرای خاص، بار عام نیست تا نسوزد برنیاید بوی عود پخته داند کاین سخن با خام نیست هر کسی را نام معشوقی که هست می‌برد، معشوق ما را نام نیست سرو را با جمله زیبایی که هست پیش اندام تو هیچ اندام نیست مستی از من پرس و شور عاشقی و آن کجا داند که درد آشام نیست باد صبح و خاک شیراز آتشیست هر که را در وی گرفت آرام نیست خواب بی هنگامت از ره می‌برد ور نه بانگ صبح بی هنگام نیست سعدیا چون بت شکستی خود مباش خود پرستی کمتر از اصنام نیست   انگیزه ای شد تا در سالروز تولدم حدود صد ساعت آثار صوتی علامه جعفری و گردآوری کنم و در قالب یک اپیزود پادکست " رادیو شعر پارسی " به دوستان تشنه حقیقت در سراسر دنیا هدیه کنم تا در گریز از روزمرگی ها در مسیر رفت و آمد و ترافیک های میهمان ناخوانده این سرزمین بشنویم و بدانیم بغیر از تاجران دین فروش مصلحانی در تاریخ بوده اند که دین را از پنجره نگاه علامه محمد تقی جعفری نیوشیده و نوشانده اند 💖
23 Aug 2020دکلمه بیست شاهکار سلطان غزل زنده یاد حسین منزوی 💖💖 روحش شاد و یادش تا ابد ماندگار 💖💖01:01:18
#رادیو_شعر_پارسی#سهراب_سپهری #فروغ_فرخزاد #هوشنگ_ابتهاج #نیما_یوشیج#حسین_منزوی #سعید_بیابانکی#علیرضا_آذر#سید_علی_صالحی#کاظم_بهمنی#فریدون_مشیری#کیوان_شاهبداغی#سید_تقی_سیدی#آثار_ماندگار#غزل_فاخر#نوستالوژی#شعر#ترانه#شاعر_جوان#شعر_امروز#دکلمه#شعر_سپید#احمد_شاملو#نریشن
17 Apr 2020دریای شورانگیز چشمانت چه زیباست💖💖💖سلطان غزل زنده یاد حسین منزوی00:01:40
درياي شور انگيز چشمانت چه زيباست آن جا كه بايد دل به دريا زد همين جاست در من طلوع آبي آن چشم روشن ياد آور صبح خيال انگيز درياست گل كرده باغي از ستاره در نگاهت آنك چراغاني كه در چشم تو برپاست بيهوده مي كوشي كه راز عاشقي را از من بپوشاني كه در چشم تو پيداست ما هر دُوان  خاموش خاموشيم ،‌ اما چشمان ما را در خموشي گفت و گوهاست # ديروزمان را با غروري پوچ كشتيم امروز هم زان سان ، ولي آينده ما راست دور از نوازش هاي دست مهربانت دستان من در انزواي خويش تنهاست بگذار دستت راز دستم را بداند بي هيچ پروايي كه دست عشق با ماست
15 May 2020 چنان برابر چشمم نشسته ای ماهم که فوق العاده ترین چهره های دنیا هم .شعر و صدا #مه_زاد_رازی00:01:00
ویدئو شعر " ماهم" از کتاب نقاب تقدیم کنید به ماه زندگی تون❤ چنان برابر چشمم نشسته ای ماهم که فوق العاده ترین چهره های دنیا هم به چشم من نمی آیند ذره ای.. هرقدر که دام هم بگذارند بر سر راهم بگو تو را چه بنامم؟ شراب یا افیون؟ ای التیام همه دردهای جانکاهم! بلند مرتبه ای.. روی بام هم بروم نمی رسد به تو ای ماه دست کوتاهم به هم بریزم اگر خوب می شود حالت که هیچ چیز جز آرامشت نمی خواهم بیا دوباره بخندیم هر دو در یک عکس نگاه کن چه قشنگیم ما دو تا با هم شعر و دکلمه : #مه_زاد_رازی ساخت موسیقی : مهیار پورحلاجی MahzadRazi@
24 Jun 2020اي هفت سالگي اي لحظه هاي شگفت عزيمت بعد از تو هرچه رفت ، 💖 فروغ فرخزاد 💖 زهرا محمودی00:04:34
                                                          اي هفت سالگي اي لحظه هاي شگفت عزيمت بعد از تو هرچه رفت ، در انبوهي از جنون و جهالت رفت    بعد از تو پنجره که رابطه اي بود سخت زنده و روشن ميان ما و پرنده ميان ما و نسيم شکست شکست شکست بعد از تو آن عروسک خاکي که هيچ چيز نمي گفت ، هيچ چيز بجز آب ، آب ، آب در آب غرق شد.   بعد از تو ما صداي زنجره ها را کشتيم و بصداي زنگ ، که از روي حرف هاي الفبا بر مي خاست و به صداي سوت کارخانه هاي اسلحه سازي ، دل بستيم .   بعد از تو که جاي بازيمان زير ميز بود از زير ميزها به پشت ها ميزها و از پشت ميزها به روي ميزها رسيديم و روي ميزها بازي کرديم و باختيم، رنگ ترا باختيم ، اي هفت سالگي .    بعد از تو ما به هم خيانت کرديم بعد از تو ما تمام يادگاري ها را با تکه هاي سرب ، و با قطره هاي منفجر شده ي خون از گيجگاه هاي گچ گرفته ي ديوارهاي کوچه زدوديم . بعد از تو ما به ميدان ها رفتيم و داد کشيديم : " زنده باد    ،،،     مرده باد "    و در هياهوي ميدان ، براي سکه هاي کوچک آوازه خوان که زيرکانه به ديدار شهر آمده بودند ، دست زديم. بعد از تو ما که  قاتل يکديگر بوديم براي عشق قضاوت کرديم و همچنان که قلب هامان در جيب هايمان  نگران بودند براي سهم عشق قضاوت کرديم .     بعد از تو ما به قبرستان ها رو آورديم و مرگ ، زير چادر مادربزرگ نفس ميکشيد و مرگ ، آن درخت تناور بود که زنده هاي اينسوي آغاز به شاخه هاي  ملولش دخيل مي بستند ومرده هاي آن سوي پايان به ريشه هاي فسفريش چنگ مي زدند و مرگ روي ان ضريح مقدس نشسته بود که در چهار زاويه اش ، ناگهان چهار لاله ي آبي روشن شدند.     صداي باد مي آيد صداي باد مي آيد، اي هفت سالگي    برخاستم و آب نوشيدم و ناگهان به خاطر آوردم که کشتزارهاي جوان تو از هجوم ملخ ها چگونه ترسيدند. چقدر بايد پرداخت چقدر بايد براي رشد اين مکعب سيماني پرداخت ؟    ما هرچه را که بايد از دست داده باشيم ، از دست داده ايم ما بي چراغ به راه افتاديم و ماه ، ماه ، ماده ي مهربان ، هميشه در آنجا بود در خاطرات کودکانه ي يک پشت بام کاهگلي و بر فراز کشتزارهاي جواني که از هجوم ملخ ها مي ترسيدند    چقدر بايد پرداخت؟...  
17 Jun 2020پاییزی ام بهار چه دارد برای من ؟ عید تو را چه رابطه ای با عزای من؟ 💖 منزوی 💖 رضا پیربادیان00:01:41
پاییزی ام بهار چه دارد برای من ؟ عید تو را چه رابطه ای با عزای من؟ با صد بهار نیز گلی وا نمی شود در ساقه های بی ثمر دست های من آری بهار خود نه که نام بهار نیز دیگر نمی زند در ویرانسرای من جز رنج خستگی و شکنج شکستگی چیزی نبود ماحصل و ماجرای من ¤¤¤ ای سنگ روزگار ! شکستی مرا ولی انصاف را نبود شکستن سزای من
18 Feb 2021گزیده اشعار 💖 شعر و صدا مه زاد رازی 💖 بعد از این باده ی صدای تو ...💖 https://t.me/radioshereparsi00:16:22
تقدیم کنید به خسروی آواز ایران که در فرهنگ و تاریخ ملت ما تا همیشه ماندگار است... . اشتراک گذاری آزاد🌹 . شعر " خسروی آواز " : . ناله سر داده است مرغ سحر تا که دل ها کند هوایت را مرد و زن عاشقانه می خوانند با دل خون ترانه هایت را ظلمِ ظالم برید در دنیا هر زبان را که تیز بود اما نتوانست خنجرش ببُرد در گلوی زمان صدایت را از شراب تو نوش می کردیم هر غروبی که گوش می کردیم زیر گلدسته های حنجره ات ما مناجات ربنایت را شد سلوکت در آسمان آغاز حضرت عشق! خسروی آواز! بعد از این باده ی صدای تو مست می کند روز و شب خدایت را . شعر و دکلمه : #مه_زاد_رازی ساخت موزیک : مهیار پورحلاجی MahzadRazi@ 💖 #رادیو_شعر_پارسی#سهراب_سپهری #فروغ_فرخزاد #هوشنگ_ابتهاج #نیما_یوشیج#حسین_منزوی #سعید_بیابانکی#علیرضا_آذر#سید_علی_صالحی#کاظم_بهمنی#فریدون_مشیری#کیوان_شاهبداغی#سید_تقی_سیدی#آثار_ماندگار#غزل_فاخر#نوستالوژی#شعر#ترانه#شاعر_جوان#شعر_امروز#دکلمه#شعر_سپید#احمد_شاملو#نریشن
12 May 2020داستانک : بیست قدم مانده تا خوشبختی 💖 #یغما _گلرویی00:17:57
@yaghmagolrouee
06 May 2020آیدا در آینه 💖 شعر و صدا احمد شاملو00:04:11
آیدا در آینه
07 May 2020صبر بر دوری تو ، هرگز سلام ای مهربان پروردگار پاک بی همتا 💖 کیوان شاهبداغی00:13:31
صبر بر دوری تو ، هرگز سلام ای مهربان پروردگار پاک بی همتا خدایا ، جز تو آیا مهربانی هست؟ گر چه پیمان خودم را با تو بشکستم نمیشد باورم اما ، چه زیبا باز من را سوی خود خواندی عزیزا ، من گمان کردم که دیگر راه برگشتی برایم نیست خداوندا ، مرا البته میبخشی گمان کردم به جرم غفلتِ از تو مرا راندی و در را پشت سر بستی حبیبا باورش سخت است اما تو ، مرا اینک برای آشتی خواندی؟ به پاس آشتی با تو ، اینک من خدایا عهد میبندم از این پس بی شکایت ، دوست خواهم داشت بی توقع ، مهر می ورزم خدایا ، سینه ام را رحمتِ پاک گشایش مرحمت فرما به لبهایم ، تبسم را به چشمم ، نور پاکت را به قلبم ، مهرورزی را خداوندا ، بلندای دعایت را عطایم کن تو معشوق همه عالم از این پس ، عاشقی را پیشه ام فرما خدایا ، راستش من آدمیزادم گاه گاهی گر گناهی میکنم طغیان مپندارش کریما ، من گناهی بنده ای دارم و تو ، بخشایشی جنس خدا آیا امید بخششم بیجاست ؟ خودت گفتی بخوان می خوانمت اینک مرا دریاب به چشمانیکه میجوید تو را ، نوری عنایت کن و خالی دو دست کوچکم را هدیه ای اینک عطا فرما خودت گفتی کسی را دست خالی برنگردانید کنون این اولین وآخرینم بارالهاراست میگویم دگر من با خدایم آشتی هستم ببخشا آن گناهانی که دور از چشم مردم در حضورت مرتکب گشتم گناهانی که نعمتهای پاکت را مبدل کرد خداوندا ، ببخشا آن گناهانی که باعث شد ، دعایم بی اثر گردد گناهانی که امید مرا از تو ، پریشان کرد خدایا پیش آنانی که می گویند من را تو نمیبخشی تو رسوایم مکن من گفته ام : من مهربان پرودگار قادری دارم که میبخشد مرا آیا به جز این است؟ خدایا ، بین من به آنکه نامت را نمیخواند فرقی نیست؟ اگر من رابه عدلت در میان آتش اندازی در میان آتشت هم باز میگویم هلا ای مردمان من مهربان پروردگار قادری دارم که او را دوست میدارم چه پیوندی میان آتش و قلبی که مهر تو در آن پیداست ؟ وگیرم صبر بر آتش ولیکن صبر بر دوری تو هرگز خدایا خوب میدانم مرا تنها نمیخواهی خدایا راست میگویی غریب این زمین خاکی ات جز تو ، که را دارد؟ مرا مهمان دنیای خودت کردی کریما تو پذیرایی از مهمان خودت را خوب میدانی تو صاحب خانه خوبم تو ظرف خالی مهمان خود را دوست میداری؟ خداوندا مرا جز تو خدایی نیست و میدانم تو نومیدی ما امیدواران خودت را ، بر نمی تابی اگر برگردم از پیش تو ، با دستان خالی منکرانت شاد میگردند خداوندا شهادت میدهم هستی شهادت میدهم من مهربان پروردگار عادلی دارم شهادت میدهم من مهربان قلبی زروح پاک او دارم شهادت میدهم من قطره ای از روح اویم گر چه گاهی خود نمیدانم شهادت میدهم من قلب پاکی را برای مهرورزی دارم ، اما خوب چه باک از آن که گاهی هم بگیرد او؟ گواهی میدهم من جلوه ای از ذات پاک کبریا هستم و من هستم ، که او میخواست من باشم می خواهم که من آنگونه ای باشم ، که می خواهد بیا ای مهربان همراه خوب مهر آیینم بخوان با من بخوان زیرا اگر با هم بخوانیمش جواب هر دومان را زود خواهد داد خداوندا تو را من دوست میدارم و میدانم تو نور آسمانها و زمین هر لحظه با من ، از خودم نزدیکتر هستی تو گرمای محبت را عنایت کن زمینی بنده ام اما یقینی آسمانی را عطایم کن خدایا مزه ی زیبای بخشش را به کام قلب ما بنشان تو لبخند رضایت را عطایم کن خدایا قلب ما را منزل پاک خودت را ، از حسادتها رهایی ده خدایا قدرتم ده تا ببخشم آنکه من را سخت آزرده ست خدایای من چه میگویم چنانم کن که می خواهی مرا آن کن که میدانی 💖 کیوان شاهبداغی
14 May 2020سکوت سرشار از ناگفته هاست.....💖 شعر و صدا احمد شاملو00:29:21
سکوت سر شار از ناگفته هاست! دلتنگي هاي آدمي را باد ترانه مي خواند روياهايش را آسمان پر ستاره ناديده مي گيرد وهر دانه برفي به اشكي نريخته مي ماند . سكوت سرشار از سخنان ناگفته است . از حركات ناكرده، اعتراف به عشق هاي نهان وشگفتي هاي بر زبان نيامده در اين سكوت حقيقت ما نهفته است حقيقت تو و من .     براي تو و خويش چشماني آرزو مي كنم، كه چراغ ها و نشانه ها را در ظلماتمان ببيند. گوشي كه، صداها و نشانه ها را در بي هوشي مان بشنود. براي تو و خويش روحي كه اين همه را در خود بگيرد وبپذيرد .     و زباني كه در صداقت خود ما را از فراموشي خود بيرون كشد . و بگذارد از آن چيز ها كه در بندمان كشيده سخن بگوييم . گاه آنكه ما را به حقيقت مي رساند خود از آن عاري است . زيرا تنها حقيقت است كه رهايي مي بخشد .   از بخت ياري ماست شايد ، كه آنچه مي خواهيم ، يا به دست نميآيد يا از دست مي گريزد .   مي خواهم آب شوم در گستره افق آنجا كه دريا به آخر مي رسد و آسمان آغاز مي شود......... مي خواهم با هر آنچه مرا در بر گرفته يكي شوم . حس مي كنم و مي دانم دست مي سايم و مي ترسم باور ميكنم و اميدوارم كه هيچ چيز با آن به عناد بر نخيزد. مي خواهم آب شوم در گستره افق آنجا كه دريا به آخر ميرسد و آسمان آغاز مي شود .   چند بار اميد بستي و دام بر نهادي تا دستي ياري دهنده كلامي مهر آميز نوازشي يا گوشي شنوا به چنگ آري ؟ چند بار دامت را تهي يافتي؟ از پاي منشين آماده شو كه ديگر بار و ديگر بار دام باز گستريم .   پس از سفر هاي بسيار و عبور از فراز و فرود امواج اين درياي طوفان خيز، بر آنم كه در كنار تو لنگر افكنم بادبان برچينم پارو وا نهم سكان رها كنم به خلوت لنگر گاهت در آيم و در كنارت پهلو بگيرم و آغوشت را باز يابم، استواري امن زمين را زير پاي خويش .   پنجه در افكنده ايم با دست هايمان به جاي رها شدن سنگين سنگين بر دوش مي كشيم بار ديگران را به جايهمراهي كردنشان عشق ما نياز مند رهايي است نه تصاحب در راه خويش ايثار بايد نه انجاموظيفه   سپيده دمان از پس شبي دراز آواز خروسي مي شنوم از دور دست و با سومين بانگش در مي يابم كه رسوا شده ام !   زخم زننده، مقاومت ناپذير ،شگفت انگيز و پر راز و رمز است آفرينش ،و همه آن چيز ها كه شدن را امكان مي دهد . هر مرگ اشارتي است به حياتي ديگر .............   اين همه پيچ اين همه گذر اين همه چراغ اين همهعلامت، و همچنان استواري به و فادار ماندن به راهم ، خودم ،هدف و به تو وفايي كه تو و مرا به سوي هدف راهنمايي مي كند . جوياي راه خويش باش از اينسان كه منم در تكاپويانسان شدن در ميان راه ديدار مي كنم حقيقت را، آزادي را ،خود را، در ميان راه مي بارد و به بار مي نشيند دوستي كه توانمان دهد تا براي ديگران مامني باشيم و ياوري اين است راه ما تو و من در وجودهر كس رازي بزرگ نهان است داستاني راهي بيراهه اي طرح افكندن اين راز راز من و راز تو پاداش بزرگ تلاشي پر حاصل است .   بسيار وقت ها با هم از غم و شادي هم سخن ساز مي كنيم . اما در همه چيز رازي نيست گاه به سخن گفتن از زخم ها نيازي نيست سكوت ملال ها از راز ما سخن تواند گفت .   به تو نگاه مي كنم و مي دانم كه تو تنها نيازمند يك نگاهي تا به تو دل دهد آسوده خاطرت كند بگشايدت تا به در آيي من پا پس مي كشم و در نيم گشوده به روي تو بسته مي شود.   پيش از اينكه به تنهايي خود پناه برم از ديگران شكوه آغاز مي كنم فرياد مي كشم كه تركم گفته اند چرا از خود نمي پرسم كه كسي را دارم كه احساسم را انديشه و رويايم را زندگي ام را با اوقسمت كنم آغاز جداسري شايد از ديگران نبود .   حلقه هاي مداوم پياپي تا دور دست تصويردرست صادقانه باخود وفادار مي مانم آيا؟ يا راهي سهل تر اختيار مي كنم .   بي اعتمادي دري است خود ستايي و بيم چفت و بست غروراست . وتهي دستي ديوار است و لولا است  زنداني را كه در آن محبوس راه خويشيم دلتنگيمان را براي آزادي و دلخواه ديگران بودن از رخنه هايش تنفس مي كنيم تو و من توان آن را يافتيم كه بر گشاييم كه خود را بگشاييم .   بر آنچه دلخواه من است حمله نميبرم خود را به تمامي بر آن ميافكنم. اگر بر آنم تا ديگر بار و ديگر بار بر پاي بتوانمخواست راهي به جز اينم نيست .   اگر مي خواهي نگهم داري دوست من از دستم مي دهي اگر مي خواهي همراهيم كني دوست من تا انسان آزادي باشم ميان ما همبستگي آنگونه ميبارد كه زندگي ما هر دو تن را غرق در شكوفه مي كند   پرواز اعتماد را با يكديگر تجربه كنيم وگر نه ميشكنيم بال هاي دوستي مان را با در افكندن خود به دره شايد سر انجام به شناسايي خود توفيق يابم  
28 Apr 2020خوب یابد 💖 نویسنده #آلن_واتس 💖 خوانش #بهمن_جعفری00:03:59
#آلن_واتس 💖 #بهمن_جعفری
21 May 2020زهر ترین زاویـــه ی شوکران مرگ ترین حقه ی جادوگران 💖 تومور ۱ 💖 شعر و صدا علیرضا آذر00:08:40
زهر ترین زاویـــه ی شوکران مرگ ترین حقه ی جادوگران داغ ترین شهوت آتش زدن تهمت شاعر به سیاوش زدن هر که تو را دید زمین گیر شد سخت به جوش آمدو تبخیر شد درد بزرگ سرطانی من کهنه ترین زخم جوانی من با تو ام ای شعر به من گوش کن نقشه نکش حرف نزن گوش کن شعر تو را با خفه خون ساختند از تو هیولای جنون ساختند ریشه به خونابه و خون میرسد میوه که شد بمب جنون میرسد محض خودت بمب منم ، دور تر ! می ترکم چند قدم دور تر ! از همه ی کودکی ام درد ماند نیم وجب بچه ولگرد ماند حال مرا از من بیمار پرس از شب و خاکستر سیگار پرس از سر شب تا به سحر سوختن حادثه را از دو سه سر سوختن خانه خرابی من از دست توست آخر هر راه به بن بست توست * چک چک خون را به دلم ریختم شعر چه کردی که به هم ریختم ؟ گاه شقایق تر از انسان شدی روح ترک خورده ی کاشان شدی شعر تو بودی که پس از فصل سرد هیچ کسی شک به زمستان نکرد زلزله ها کار فروغ است و بس ؟ هر چه که بستند دروغ است و بس تیغه ی زنجان بخزد بر تنت خون دل منزویان گردنت شاعر اگر رب غزل خوانی است عاقبتش نصرت رحمانی است حضرت تنهای به هم ریخته خون و عطش را به هم آمیخته کهنه قماری است غزل ساختن یک شبه ده قافیه را باختن دست خراب است چرا سر کنم ؟ آس نشانم بده باور کنم دست کسی نیست زمین گیری ام عاشق این آدم زنجیری ام شعله بکش بر شب تکراری ام مرده ی این گونه خود آزاری ام من قلم از خوب و بدم خواستم جرم کسی نیست ، خودم خواستم شیشه ای ام سنگ ترت را بزن تهمت پر رنگ ترت را بزن سارق شبهای طلاکوب من میشکنم میشکنم خوب من * منتظر یک شب طوفانی ام در به در ساعت ویرانی ام پای خودم داغ پشیمانی ام مثل خودت درد خیابانی ام "با همه ی بی سر و سامانی ام باز به دنبال پریشانی ام" مرد فرو رفته در آیینه کیست ؟ تا که مرا دید به حالم گریست ساعت خوابیده حواسش به چیست ؟ مردن تدریجی اگر زندگی ست "طاقت فرسودگی ام هیچ نیست در پی ویران شدنی آنی ام" من که منم جای کسی نیستم میوه ی طوبای کسی نیستم گیج تماشای کسی نیستم مزه ی لبهای کسی نیستم "دلخوش گرمای کسی نیستم آمده ام تا تو بسوزانی ام" خسته از اندازه ی جنجال ها از گذر سوق به گودال ها از شب چسبیده به چنگال ها با گذر تیر که از بال ها "آمده ام با عطش سال ها تا تو کمی عشق بنوشانی ام" شعر اگر خرده هیولا شدم آخر ابَر آدم تنها شدم گاه پریشان تر از این ها شدم از همه جا رانده ی دنیا شدم "ماهی برگشته ز دریا شدم تا تو بگیری و بمیرانی ام" وای اگر پیچش من با خمت درد شود تا که به دست آرمت نوش خودم زهر سراپا غمت بیشترش کن که کمم با کمت "خوب ترین حادثه میدانمت خوب ترین حادثه میدانی ام ؟" غسل کن و نیت اعجاز کن باز مرا با خودم آغاز کن یک وجب از پنجره پرواز کن گوش مرا معرکه ی راز کن "حرف بزن ابر ِ مرا باز کن دیر زمانی است که بارانی ام" قحطی حرف است و سخن سالهاست قفل زمان را بشکن سال هاست پر شدم از درد شدن سال هاست ظرفیت سینه ی من سال هاست "حرف بزن حرف بزن سال هاست تشنه ی یک صحبت طولانی ام" * روز و شبم را به هم آمیختم شعر چه کردی که به هم ریختم ؟ یک قدم از تو همه ی جاده من خون بطلب ، سینه ی آماده ؛ من شعر تو را داغ به جانت زدند مهر خیانت به دهانت زدند هر که قلم داشت هنرمند نیست ناسره را با سره پیوند نیست لغلغه ها در دهن آویختند خوب و بدی را به هم آمیختند ملعبه ی قافیه بازی شدی هرزه ی هر دست درازی شدی کنج همین معرکه دارت زدند دست به هر دار و ندارت زدند سرخ تر از شعر مگر دیده اید ؟ لب بگشایید اگر دیده اید تا که به هر وا ژه ستم میشود دست ، طبیعی است قلم میشود وا ژه ی در حنجره را تیغ کن زیر قدم ها تله تبلیغ کن شعر اگر زخم زبان تیز تر شهر من از قونیه تبریز تر زنده بمان قاتل دلخواه من محو نشو ماه ترین ماه من مُردی و انگار به هوش آمدند هی ! چقدر دست برایت زدند !
25 Jun 2020گپ دل واز نکرده سر زونم ماسست خنده تهل اوبی و منجای دهونم ماسست 💖 هادی قنبری 💖 مریم بختیاری00:02:35
گپ دل واز نکرده سر زونم ماسست خنده تهل اوبی و منجای دهونم ماسست چال کردم خومه من سینه ی چم زیدهٔ خم آرمونا نه به بارم، منه جونم ماسست به کله بیدم و مندیر ، شکالم که رسید تیر لسم اوبی و من لیلِ پرونم ماسست تهله که حرف نَورجانه بریزی منه خوت چی کُرو سر جییرم داغ گرونم ماسست هُلمر اوبی چمتِ کُلمه بلیطی سرِ چل چاله کور اوبی و تش زیر بهونم ماسست بهلم ای دا به غریوی برم و کُه بگرم ششپرِ گویلِ خوم، پشت دوشونم ماسست شاعر دکتر هادی قنبری دکلمه مریم بختیاری سایت دکلمه
12 Jun 2020گفتی شتاب رفتن من از برای توست آهسته تر برو که دلم زیر پای توست 💖 #هما_گرامی 💖 #روشنک00:05:44
گفتی شتاب رفتن من از برای توست آهسته تر برو که دلم زیر پای توست با قهر میگریزی و گویا که غافلی آرام سایه‌ای همه جا در قفای توست سر در هوای مهر تو رفت و هنوز هم در این سری که از کف ما شد هوای توست چشمت رهم نمیدهد به گذرگاه عافیت بیمارم و خوشم که دلم مبتلای توست خوش میروی به خشم و به ما رو نمیکنی این دیده از قفا به امید وفای توست ای دل نگفتمت حذر از راه عاشقی؟ رفتی؟ بسوز، این‌همه آتش سزای توست ما را مگو حکایت شادی که تا به حشر ماییم و سینه‌ای که در آن ماجرای توست بیگانه‌ام ز عالم و بیگانه‌ای ز ما بیچاره آن کس که دلش آشنای توست بگذشت و گفت این به قفس افتاده کیست این مرغ پر شکسته محزون همای توست   #هما_ گرامی
04 Jul 2020به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد 💖فروغ فرخزاد💖با صدای نیکی کریمی00:03:00
به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد به جویبار که در من جاری بود به ابرها که فکرهای طویلم بودند به رشد دردناک سپیدارهای باغ که با من از فصل‌های خشک گذر میکردند به دسته‌های کلاغان که عطر مزرعه‌های شبانه را برای من به هدیه میآورند به مادرم که در آئینه زندگی میکرد و شکل پیری من بود و به زمین، که شهوت تکرار من، درون ملتهبش را از تخمه های سبز میانباشت، سلامی دوباره خواهم داد میآیم، میآیم، میآیم با گیسویم: ادامهٔ بوهای زیر خاک با چشمهام: تجربه‌های غلیظ تاریکی با بوته‌ها که چیده‌ام از بیشه‌های آنسوی دیوار میآیم، میآیم، میآیم و آستانه پر از عشق میشود و من در آستانه به آنها که دوست میدارند و دختری که هنوز آنجا، در آستانهٔ پر عشق ایستاده، سلامی دوباره خواهم داد
11 May 2020از تو می‌پرسم، ای اهورا می‌توان در جهان جاودان زیست؟ 💖 فریدون مشیری00:02:40
🔸 #رستگاری (سخنی به شیوه کلام «اوستا» کتاب مقدس ایرانیان باستان) از تو می‌پرسم، ای اهورا می‌توان در جهان جاودان زیست؟ (می‌رسد پاسخ از آسمان‌ها) : هر كه را نام نیكو بماند، جاودانی است! ‌ از تو می‌پرسم، ای اهورا تا به دست آورم نام نیكو بهترین كار در این جهان چیست؟ (می‌رسد پاسخ از آسمان‌ها) : - دل به فرمان یزدان سپردن مشعل پر فروغ خرد را سوی جان‌های تاریك بردن ‌‌ از تو می‌پرسم، ای اهورا چیست سرمایه‌ی رستگاری؟ (می‌رسد پاسخ از آسمان‌ها) : - دل به مهر پدر آشنا كن دین خود را به مادر ادا كن! ‌ ای پدر، ای گرانمایه مادر جان فدای صفای شما باد با شما از سَر و زَر چه گویم هستی من فدای شما باد! با شما، صحبت از «من» خطا رفت من كه باشم؟ بقای شما باد! ‌ ای اهورا من كه امروز، در باغ گیتی چون درختی همه برگ و بارَم رنج‌های گران پدر را با كدامین زبان پاس دارم سر به پای پدر می‌گذارم جان به راه پدر می‌سپارم ‌ یاد جان سوختن‌های مادر لحظه‌ای از وجودم جدا نیست پیش پایش چه ریزم؟ كه جان را قدر یك موی مادر بها نیست او خدا نیست، اما وفایش كمتر از لطف و مهر خدا نیست... ‌ #فریدون_مشیری از دفتر: #از_دریچه_ماه ‌ 🔷 تنها کانال رسمی فریدون مشیری 🔸 با نظارت مستقیم خانواده‌ی استاد مشیریfereydoonmoshiri@ Telegram.me/fereydoonmoshiri
30 Jun 2020روزی که امد نارنج ها کال بودند دست به دست افتاب قد می کشید 💖 شعر و صدا زهره کوچکیان00:01:00
روزی که امد نارنج ها کال بودند دست به دست افتاب قد می کشید از شهر پل ها می امد فرزند ابراهیم وساره شد زیر گوشم نوشت جنازه ام را زیر صنوبری خاک کن که مدام جوانه می زند روی تپه مشرف به اتاق شاید این بار زنگ ها برای هاجر به صدا دراید واسماعیل خواب چاقو از سر بیرون کند روزی که رفت داووی های سفید رویای چهارشنبه داشتند برای سرزمینی که ماه وسالش یلدا بود
27 Jun 2020برگریزان دلم را نوبهاری آرزوست شاخه ی خشک تنم را برگ و باری آرزوست 💖 سیمین بهبهانی 💖 مدرس زاده00:03:36
برگریزان دلم را نوبهاری آرزوست شاخه ی خشک تنم را برگ و باری آرزوست پایمال یک تنم عمری چو فرش خوابگاه چون چمن هر لحظه دل را رهگذاری آرزوست شمع جمع خفتگانم، آتشم را کس ندید خاطرم را مونس شب زنده داری آرزوست شوره زار انتظارم درخور ِ گل ها نبود گو برویاند که دل را نیش خاری آرزوست تا به کی آهسته نالم در نهان چون چشمه سار؟ همچو موجم نعره ی دیوانه واری آرزوست نورِ ماه ِ آسمانم، بسته ی زندان ابر هر دمم زین بستگی راه فراری آرزوست مخمل زلف مرا غم نقره دوزی کرد و باز بازیش با پنجه ی زربخش یاری آرزوست بی قرارم همچو گـُل در گلشن از جور نسیم دست گلچین کو؟ که در بزمم قراری آرزوست داغ ننگی بر جبین ِ روشن ِ سیمین بزن زان که او را از تو عمری یادگاری آرزوست شاعر سیمین بهبهانی دکلمه مدرس زاده
03 Jul 2020چگونه باغ ِ تو باور کند بهاران را ؟ که سال ها نچشیده است ، طعم باران را 💖 حسین منزوی 💖 امیر نجفی00:02:37
چگونه باغ ِ تو باور کند بهاران را ؟ که سال ها نچشیده است ، طعم باران را گمان مبر که چراغان کنند ، دیگر بار شکفته ها تن عریان شاخساران را و یا ز روی چمن بسترد دو باره نسیم غبار خستگی روز و روزگاران را درخت های کهن ساقه ، ساقه دار شوند به دار کرده بر اینان تن هزاران را غبار مرگ به رگ های باغ خشکانید زلال ِ جاری ِ آواز ِ جویباران را نگاه کن گل من ! باغبان ِ باغت را و شانه هایش آن رُستگاه ماران را گرفتم این که شکفتی و بارور گشتی چگونه می بری از یاد داغ ِ یاران را ؟  درخت ِ کوچک من ! ای درخت ِ کوچک من ! صبور باش و فراموش کن بهاران را  به خیره گوش مخوابان ، از این سوی دیوار صلای سُمّ سمندان ِ شهسواران را  سوار ِ سبز ِ تو هرگز نخواهد آمد ، آه ! به خیره خیره مبر رنج انتظاران را ! حسین منزوی
28 May 2020زرد ها بی خودی قرمز نشدند، 💖 صدا:امیر نجفی 💖 ،شعر:نیما یوشیج00:01:09
زردها بی خود قرمز نشدند قرمزی رنگ نینداخته است،  بی خودی بر دیوار.  صبح پیدا شده از آن طرفِ کوهِ «ازاکو» اما «وازنا» پیدا نیست.  گرته ی روشنی مرده ی برفی همه کارش آشوب  بر سر شیشه ی هر پنجره بگرفته قرار «وازنا» پیدا نیست  من دلم سخت گرفته است از این میهمانخانه ی مهمان کُشِ روزش تاریک  که به جانِ هم نشناخته انداخته است؛  چند تن خواب آلود  چند تن ناهموار  چند تن ناهشیار نیما یوشیج 💖 صدا امیر نجفی
04 Feb 2021قسمت دوم سریال جهانی بدون فقر 💖 دکتر یونس 💖 به همت زهره کوچکیان02:05:29
دوستان سلام عرض میکنم و امیدوارم کرونا آسیبی به خودتون و نزدیکانتون نرسونده باشه.....کتابهای خیلی خوبی وجود دارن که نسخه صوتی اونا وجود نداره و تو زندگیهای امروز فرصتی برای مطالعه اونها پیش نمیاد ، اونا کتابهایی هستن که شاید نگرش ما رو به زندگی عوض گنه و باقی عمر و در مسیر دیگه ای تلاش کنیم کتاب جهانی بدون فقر نوشته دکتر محمد یونس هست که به تلاش زهره کوچکیان شاعر و استاد ادبیات نسخه صوتی اون برای اولین بار در رادیو شعر پارسی تدوین شده برای تمام اونایی که دوست دارن تلاشی بکنن که دنیای بهتری رو بسازن ولی نمیدونن از کجا شروع کنن به قول یکی از دوستان خوشبختی مثله تلفنه...باید همه داشته باشن تا بشه ازش لذت برد و به قول سعدی من از بینوایی نیم روی زرد غم بی نوایان رخم زرد کرد دوستان دکتر یونس یه بنگلادشیه که دکترای اقتصاد از آمریکا میگیره و به کشورش برمیگرده تا مردمش رو از فقر نجات بده. و سرانجام بیست میلیون فقیر و توانمند میکنه و در سال 2006 جایزه صلح نوبل رو میگیره.....این کتاب قصه ی تلاشها و تجربه های این آدمه برای رسیدن به موفقیت در این مسیر ما این نسخه صوتی رو با امکانات بسیار ابتدایی تهیه کردیم.....کاستیهاش رو به دیده لطف ندید بگیرین و با اشتراک گذاری اون برای دوستانتون بزارین تا پیام کتاب به گوش آدمای بیشتری برسه جالبه که خیلی از موضوعات و بحرانهایی که باعث فقیر بودن آدما میشه با جامعه ایران امروزی ما مطابقت داره اگر این کار و میپسندین و امکاناتی نظیر استودیو ضبط صدا دارین یا میتونین در خوانش کتاب با موضوع مشکلات اجتماعی کمک کنین پیغام بزارین تا با همکاری هم نقشی در فرهنگ سازی ایرانی بدون فقر داشته باشیم. محمد مصدق دوم بهمن ماه ۱۳۹۹ # انجمن_ همیاران_سلامت_پرور_البرز#اهسا#تعمیرگاه_تخصصی_امین #کارآفرینی#کسب_و_کار_اجتماعی#خانه_شریف#کودکان_کار#جمعیت_امام_علی#مراکز_شبانه_روزی#کانون_اصلاح_و_تربیت#ضایعاتی#زباله_گرد#زنان_سرپرست_خانوار#انجمن_احیا##کیانا#خانه_مهر#کمک_به_همنوع#کهریزک#محک#ان_جی_او#بهزیستی#فنی_و_حرفه_ای#زندان#دیه#طفلان_مسلم#کوچه_گرد_عاشق#خیریه_فاطمه_زهرا#اعتیاد#کمپ#بنیاد_کودک#زهره_کوچکیان
17 May 2020شعر خیام دکلمه امیر نجفی00:03:37
یک عمر به کودکی به استاد شدیم یک عمر ز استادی خود شاد شدیم افسوس ندانیم که مارا چه رسید از خاک برآمدیم و بر باد شدیم خیام آن به که در این زمانه کم گیری دوست  با اهل زمانه صحبت از دور نکوست  آنکس که به جمگی ترا تکیه بر اوست  چون چشم خرد باز کنی دشمنت اوست خیام تا کی غم آن خورم که دارم یا نه وین عمر به خوشدلی گذارم یا نه پرکن قدح باده که معلومم نیست کاین دم که فرو برم برآرم یا نه  خیام نیکی و بدی که در نهاد بشر است شادی و غمی که در قضا و قدر است با چرخ مکن حواله کاندر ره عقل چرخ از تو هزار بار بیچاره تر است  خیام ای صاحب فتوا ز تو پرکارتریم با این همه مستی زتو هُشیار تریم تو خون کسان خوری و ما خون رزان انصاف بده کدام خونخوار تریم؟ خیام چون آب به جویباروچون باد به دشت  روزی دگر از نوبت عمرم بگذشت  هرگز غمِ دو روز مرا یاد نگشت  روزی که نیامدست و روزی که گذشت  خیام
21 Sep 2020بگذار بخندم که دلم شاد شود از غصه و غم اندکی آزاد شود 💖 مهدی کاظمی 💖 مریم فاتح00:02:56
بگذار بخندم که دلم شاد شود از غصه و غم اندکی آزاد شود دور از همه لبخند به لب میخندم تا کل جهان با لبم آباد شود عمری که گذرگاه زمان است و گذر لبخند بزن تا به خوشی یاد شود آرام بگو حرف خودت بر گوشم نگذار که تبدیل به فریاد شود آرامش خاصی که تو داری کافیست با من شوی و شعله ای ایجاد شود من عاشق یک بیدل بی دین شده ام یک آیه بخوانید که ارشاد شود شاعر🖋 #مهدی_کاظمی_رهگذر پیج اینستاگرام https://instagram.com/mehdi_kazemi_official?igshid=efcqpt8ptet7 گوینده🎙 #مریم_فاتح پیج اینستاگرام https://www.instagram.com/maryamfateh490 💖 #رادیو_شعر_پارسی#سهراب_سپهری #فروغ_فرخزاد #هوشنگ_ابتهاج #نیما_یوشیج#حسین_منزوی #سعید_بیابانکی#علیرضا_آذر#سید_علی_صالحی#کاظم_بهمنی#فریدون_مشیری#کیوان_شاهبداغی#سید_تقی_سیدی#آثار_ماندگار#غزل_فاخر#نوستالوژی#شعر#ترانه#شاعر_جوان#شعر_امروز#دکلمه#شعر_سپید#احمد_شاملو#نریشن
15 Jan 2021گزیده غزلیات شمس 💖💖 دکتر عبدالکریم سروش 💖 رسول آفتاب 💖 قسمت دوم01:12:18
گزیده غزلیات کلیات شمس 💖 دکلمه دکتر #عبدالکریم_ سروش 💖 قسمت اول 💖 #رسول_آفتاب#غزلیات_شمس #رادیو_شعر_پارسی#سهراب_سپهری #فروغ_فرخزاد #هوشنگ_ابتهاج #نیما_یوشیج#حسین_منزوی #سعید_بیابانکی#علیرضا_آذر#سید_علی_صالحی#کاظم_بهمنی#فریدون_مشیری#کیوان_شاهبداغی#سید_تقی_سیدی#آثار_ماندگار#غزل_فاخر#نوستالوژی#شعر#ترانه#شاعر_جوان#شعر_امروز#دکلمه#شعر_سپید#احمد_شاملو#نریشن
10 May 2020چرا اعدامشان کردند.....💖 هوشنگ ابتهاج00:07:51
#قسمت_چهارم ... سال ۳۲، دست‌نوشته‌ی شعر «اعدام روزنبرگ‌ها» را یکی از دوستان به دستم می‌دهد: خبر کوتاه بود: اعدامشان کردند... شعر، دست به دست و دهان به دهان می‌گردد. بیشترینه‌ی آزادی‌خواهان و روشنفکران این شعر را خوانده‌اند. در این هنگام سایه مدتی‌ست که در قالب نیمایی شعر می‌گوید اما غزل را از یاد نبرده است. سال ۳۳ سالِ اندوه و یأس است، «سال روزهای دراز و استقامت‌های کم» - به گفته‌ی شاملو. دیگر ایمان به آن امید واهی و دستوری از میان رفته است. جوانان روزهای غم‌انگیزی می‌گذرانند: سکوت، خفقان، تعطیلی مطبوعات آزاداندیش، محاکمات پی‌درپی، محکومیت مصدق و یارانش، زندانی‌شدنِ بی‌شماری از اهل قلم و هنرمندان از جمله اخوان و کسرایی و ثمین ‌باغچه‌بان و صدها تن از وابستگان به احزاب، و از همه مهم‌تر پوشالی‌بودن آرمانی که سالیان دراز فعال‌ترین هموطنان ما را فریفته‌ی خود کرد و موجب دلسردی و نومیدی شد. در چنین هنگامی‌ست که دست‌نوشته‌ی مثنوی‌یِ «بهار غم‌انگیزِ» سایه باز دست به دست می‌شود و چندی بعد در یکی از مطبوعات منتشر می‌شود: بهار آمد، گل و نسرین نیاورد نسیمی بوی فروردین نیاورد پرستو آمد و از گل خبر نیست چرا گل با پرستو همسفر نیست؟ چه افتاد این گلستان را، چه افتاد که آیین بهاران رفتش از یاد؟... . و در پایان مثنوی، شاعر آرزو می‌کند: که نوروز دگر، هنگام دیدار به آیین دگر آید پدیدار... . دو سه ماه بعد از این فروردین و این «بهار غم‌انگیز»، باز، غزلی از سایه در وزنی بدیع (فاعلاتُ فاعلاتُ فاعلاتُ فاع) دست به دست می‌گردد: تا تو با منی، زمانه با من است بخت و کام جاودانه با من است تو بهارِ دلکشیّ و من چو باغ شور و شوق صد جوانه با من است ... گفتمش من آن سمندِ سرکشم خنده زد که تازیانه با من است... . وزن این غزل، با این‌که سابقه دارد، پیش‌تر از این سروده‌ی سایه، برای فرم خاص غزل به کار نرفته است. چندی بعد، این رباعی را برای شهادت مرتضی کیوان می‌نویسد: ای آتش افسرده‌ی افروختنی ای گنج هدرگشته‌ی اندوختنی ما عشق و وفا را ز تو آموخته‌ایم ای زندگی و مرگ تو، آموختنی. البته نهانی در گوش‌ها زمزمه‌ می‌شود. شاید «هفتمین اختر این صبح سیاه» را نیز در اندوه فاجعه‌ی یکی از تیرباران‌های جمعی سروده باشد... کتاب #یاد_بعضی_نفرات #سيمين_بهبهانیhoshang_ebtehhaj@
03 Aug 2020گر آخرین فریب تو، ای زندگی، نبود اینک هزار بار، رها کرده بودمت 💖 نادر نادرپور 💖 امیرنجفی 00:01:45
گر آخرین فریب تو، ای زندگی، نبود اینک هزار بار، رها کرده بودمت زان پیشتر که باز مرا سوی خود کِشی در پیش پای مرگ فدا کرده بودمت هر بار کز تو خواسته ام بر کنم امید آغوش گرم خویش برویم گشاده ای دانسته ام که هر چه کنی جز فریب نیست اما درین فریب، فسون ها نهاده ای در پشت پرده، هیچ مداری جز این فریب لیکن هزار جامه بر اندام او کنی چون از ملال روز و شبت خاطرم گرفت او را طلب کنی و مرا رام او کنی روزی نقاب عشق به رخسار او نهی تا نوری از امید بتابد به خاطرم روزی غرور شعر و هنر نام او کنی تا سر بر آفتاب بسایم که شاعرم در دام این فریب، بسی دیر مانده ام دیگر به عذر تازه نبخشم گناه خویش ای زندگی، دریخ که چون از تو بگسلم در آخرین فریب تو جویم پناه خویش #نادر_ نادرپور. #رادیو_شعر_پارسی#سهراب_سپهری #فروغ_فرخزاد #هوشنگ_ابتهاج #نیما_یوشیج#حسین_منزوی #سعید_بیابانکی#علیرضا_آذر#سید_علی_صالحی#کاظم_بهمنی#فریدون_مشیری#کیوان_شاهبداغی#سید_تقی_سیدی#آثار_ماندگار#غزل_فاخر#نوستالوژی#شعر#ترانه#شاعر_جوان#شعر_امروز#دکلمه#شعر_سپید#احمد_شاملو#نریشن
27 Apr 2020سر شب عاشق باران بودم 💖 شعر کیوان شاهبداغی 💖 دکلمه بانوی خردسال درینا صالحی00:02:33
سر شب ، عاشق باران بودم و دلم ، لک زده تا بچکم از لب دیوار حیاط نم آبی بزنم باغچه را یاکریمی به دلم پر زده بود که در ایوان خنک تکه نانی بخورم جرعه آبی لب حوض بپرم تا لب بام مثل یک قاصدک شاد و رها رقص کنان ، دل سپردم به نسیم ماهی تنگ بلور در دل روشن دریایی من باله می جنبانید من ، چه افکنده حجابی در من وقت آنست دگر برخیزد هم چو آیینه نشستم لب حوض سینه خالی شده از هر چه جز او گاه یک پولک سرخ گاه یک شاپرک مست رها شرم یک شاخه بید راز ناز گل محبوبه شب قامت پیچک تنهای صبور سینه ام منزل نور عدم آباد وجود من ، چه بی من زیباست گل سرخم شاید یا که یک بدبده خوب و نجیب چمنم، یاسم، گاهی شبنم رد باران جریان دارد بر گونه من جنس ابر است چشمم عشق در سینه سکوتی پر راز روح من جنس خدا نفسم زمزمه پاک نیاز نیمه شب ، من خود باران بودم نم دیوار حیاط ماهی کوچک حوض قامت پیچک باغ هر چه گشتم که بیابم ز من ، آیا که نشانی صد شوق هیچ هیچم همه چیز کیوان شاهبداغی
14 Jul 2020تو می روی و می ماند..💖 گلناز مصدق 💖00:01:18
تو می روی و می ماند روی گردنم جای کبودی ها خراش زخم های رفتنت در تنم سوزش لب هام از داغی بوسه هات تو می روی و می ماند درد یک جنین مرده یک لخته خون منعقد شده می مانند نطفه های خونین در جریان رگ هام تو می روی و می ماند تصور خاطرات مبهم و دردناک تصور تصاویر همخوابگیم با تو در زمان های مرده و ترسناک یاد نگاه های نگرانت گرسنگی چشمانت تو می روی و می ماند یک درد بی عبور در نفس هام در خس خس سینه هام از سیگار های مدامت می ماند از تو طمع لب هایت در دهانم پاک نمیشود خاطره ی روزی از آن خواب ها می ماند تا ابد در من ته مانده ی این شعرها گلناز م
26 May 2020در دلم آهن تفتیده ی بسیاری هست ....وای از آن دم که بخواهم دهنی باز کنم 💖 شعر و صدا علیرضا آذر00:17:27
خواننده: میلاد بابایی موزیک: میلاد بابایی تنظیم: میلاد بابایی .. علی تیرداد مدیر تولید: محمدرضا نیکفر استودیو حافظ شرق با تشکر از استاد محسن صمدی طراح کاور: سیروان مهدوی دکلمه اثر انگشت شعر و دکلمه: علیرضا آذر خواننده و آهنگساز: میلاد بابایی روز میلاد من است آمده‌ام دست کشم به سر و گوشِ عرق کرده‌ی دنیای خودم قول دادم که در این شعر فقط من باشم تا خودم با همه خود باشم و تنهای خودم ردِ انگشتِ تو بر سینه‌ی سیب است هنوز من غلط کرده و مغضوبِ خداوند شدم بعد از آن هم که تو با سنگ زدی شیشه شکست من خریدارِ تن و جای کمربند شدم شک نکن بی‌من از این ورطه گذر خواهی کرد به نشانی که نماند از بدنم فکر نکن من که از منطق و دستورِ حقیقت گفتم به مضامینِ مَجازیِ تنم فکر نکن باز با این همه هروقت غمی شِیهه کشید من همین نبشِ چنار و چمنم،فکر نکن قول دادم که در اندیشه‌ی خود حبس شوم دل به بالا و بلندای خیالی ندهم دوست دارم که خودم پشت خودم باشم و بس به تنِ هیچ عقابی پَر و بالی ندهم تو که رفتی پیِ تاب و طپش رود، برو به قدم‌های اسیرِ لجنم فکر نکن من به دستان خودم گورِ خودم را کندم به پذیرایی و دفن و کفنم فکر نکن من محالم،تو به ممکن شدنم فکر نکن و به آلودگیِ پیرهنم فکر نکن گرچه رو زخمی‌ام و دست‌کج و تند زبان به سر و صورت و دست و دهنم فکر نکن تو که از منزلِ منقل تبر آوردی باز هی به آیا بزنم یا نزنم فکر نکن بختِ نامرد بزن بد به دلت راه نده به غم‌انگیزیِ فرزند و زنم فکر نکن نفسی تازه کن و اره بکِش،شاخه بریز به غمِ جوجه کلاغی که منم فکر نکن شک نکن بی‌من از این ورطه گذر خواهی کرد به نشانی که نماند از بدنم فکر نکن من که از منطق و دستورِ حقیقت گفتم به مضامینِ مَجازیِ تنم فکر نکن باز با این همه هر وقت غمی شیهه کشید من همین نبشِ چنار و چمنم،فکر نکن یا که خاکی به سرِ آینه‌ی بکر کنید یا از اینجا به غبارِ سخنم فکر کنید شانه بر شانه‌ی هم پشت به هم ساییدند خرده شن‌ها صف و صف پشت هم انبوه شدند مثل واگیرترین حادثه دورم کردند قطعه‌های بدنم بافتی از کوه شدند قد کشیدم سرِ دوشم به لبِ ابر رسید سر برآوردم و دیدم که چقدر الوندم عهد کردم که اگر پای کسی فتحم کرد قامتش را سرِ سبابه‌ی خود می‌بندم عهد کردم که اگر دست کسی لمسم کرد کولیِ دشت شوم معرکه آغاز کنم در دلم آهنِ تَف‌دیده‌ی بسیاری هست وای ازآن دَم که بخواهم دهنی باز کنم آنچنان مست کنم روح بچرخد در من آنچنان نعره زنم سقفِ زمین چاک شود آنچنان شانه به لرزانم و هی هی بکنم که برای همه‌ی دشت خطرناک شود این تهوع که مرا هست تو را خواهد کشت آنچه من خورده‌ام از حدِ خودم بیشتر است می‌رود بمبِ دلم فاجعه آغاز کند هر کسی دورتر است،عاقبت‌اندیش‌تر است ناگهان شد که زمین نبضِ جنونش زد و بعد خونم از حلق به جوش آمد و نابود شدم در جهانی که پُر از فرضیه‌های شدن است واقعا سوختم و باختم و دود شدم آن که جان کَند و خطر کرد و به بالا نرسید آن که دائم هوسِ سوختنِ ما می‌کرد آن که از هیچ نگاهی به تماشا نرسید کاش می‌آمد و از دور تماشا می‌کرد زیر خاکسترم انگار دری باز شد و ساقه‌ی سیب شدم،حسرتِ حوّا برخاست سیبِ دندان‌زده از دست تو افتاد به خاک گرد و خاک از لبه‌ی عِقدِ ثریا برخاست شاخه در شاخه فریبم،سبدی سیب بچین دامنی از تبِ گندم ببر و نانش کن با سکوتی که تو داری سرِ زا می‌میری بغضِ اندوخته را لو بده عصیانش کن شاخه‌هایم هوسِ پنجه‌ی چیدن دارند من درختم،تو به اندازه‌ی من انسانی من اسیرم،تو برو شاخِ زمین را بشکن گور بابای سر و این همه سرگردانی منطقِ جاذبه در فلسفه‌اش پنهان بود تا که تقدیر به دستانِ من افتاد از دست جذبه‌ی ذهنِ زمین زیر معما می‌ماند پاسخ از دامنِ من بود اگر کشفی هست میوه از دامن من بود اگر روزِ هُبوط آدم از وسوسه افتاد زمین انسان شد آه اگر سیب نبود عشق چه باید می‌کرد من رسیدم که دل از بندِ دل آویزان شد ردِ انگشتِ تو بر سیلیِ سیب است هنوز من غلط کردم و مغضوبِ خداوند شدم بعد از آن هم که تو با سنگ زدی شیشه شکست من خریدارِ تن و جای کمربند شدم ردِ انگشتِ خودت بود ولی ما خوردیم شوکران از لبِ لیوانِ تو خوردن دارد موجِ کف کرده‌ و طوفانی و بی‌ماه و نگاه دل به این ورطه‌ی تاریک سپردن دارد رد انگشتِ تو بر گودیِ فنجان من است از کجا دست به آینده‌ی فالم بردی همه دیدند که یک سیبِ معلق دارم لعنتی پیش خودم زیر سوالم بردی رد انگشت تو بر پیرهنِ پاره‌ی من بر تنم جز اثرِ مرگ مگر چیزی هست در لباسی که از این معرکه‌ها می‌گذرد سایه‌ی بی‌سر و پایی‌ست اگر چیزی هست رد انگشت تو بر حلق من و حلق خودت هر دوتامان سرِ کیفیم که مرگ آمده است کفن گرم به تن کن https://www.instagram.com/invites/contact/?i=pm1npjur1z8l&utm_content=192reh3
18 Jun 2020زمستان نام کوچک تو بود چگونه ای که هر بار صدایت می زنم گرمم می شود 💖 ریحانه جهانی 💖 فرزانه سیفی00:02:03
زمستان نام کوچک تو بود چگونه ای که هر بار صدایت می زنم گرمم می شود و شاخه شاخه درختان روی خط و خالهای صورتم جوانه می زنند به دنبال اسم مستعار تو از گردنه های برفگیر تنت بالا می روم دست در دهان کوه برده و از شهد لبهایت کندو کندو عسل می گیرم رودی که در چشمهای تو باید یخ می زد در من داشت به بچه ماهی ها شیر می داد تو زمستانی و من چه ابلهانه تمام بهارهای عمرم به دنبالت می گشتم… شاعر ریحانه جهانی دکلمه فرزانه سیفی میکس سعید غریبی
05 Jun 2020زندگی نامه پروین اعتصامی 💖 راوی فاطمه رکنی 💖 بهروز رضوی02:12:02
رخشندهٔ اعتصامی معروف به پروین اعتصامی (زاده ۲۵ اسفند ۱۲۸۵ در تبریز – درگذشته ۱۵ فروردین ۱۳۲۰ در تهران) شاعر ایرانی است که به عنوان «مشهورترین شاعر زن ایران» از او یاد شده‌ است. پروین از کودکی فارسی، انگلیسی و عربی را نزد پدرش آموخت و زیر نظر پدرش و استادانی چون دهخدا و ملک الشعرای بهار سرودن شعر را آغاز کرد. پدر وی، یوسف اعتصامی، از شاعران و مترجمان عصر خود بود که در شکل‌گیری زندگی هنری پروین و کشف استعدادها و ذوق و گرایش وی به سرودن شعر نقش مهمی داشت. او در بیست و هشت سالگی ازدواج کرد، اما به دلیل اختلاف فکری با همسرش، پس از چندی از او جدا شد. پروین بعد از جدایی، برای مدتی در کتابخانهٔ دانشسرای عالی، به شغل کتابداری به کار مشغول بود. پروین پیش از چاپ دومین نوبت از دیوان اشعارش، بر اثر بیماری حصبه در سن سی و پنج سالگی در تهران درگذشت و در حرم فاطمه معصومه، در آرامگاه خانوادگی‌اش، به خاک سپرده شد. زادروز پروین اعتصامی، (بیست و پنجم اسفندماه)، به عنوان «روز بزرگداشت پروین اعتصامی» نام‌گذاری شده‌است. از ایرانصدا بشنوید یکی از شاعران زن ایرانی که دیوانی از او به جا مانده، پروین اعتصامی است که داستان زندگی کوتاه او در این کتاب بسیار جذاب و شنیدنی آمده است؛ اینکه در اجتماع آن روزگار زنی در میان شاعران بزرگ قد برافرازد و خود را تثبیت کند و در حافظه تاریخ ادبیات ایران باقی بماند.
22 Nov 2020 دلبر دوست داشتنیِ من 💖 ته تغاری خیال انگیز خزان.... 💖آدین قانع 💖 آیلار غفرانی00:02:36
دلبر دوست داشتنیِ من ته تغاری خیال انگیز خزان.... در گوش درختان ،کدام لالایی را خوانده ای که اینچنین آرام ،به خواب فرو رفته اند ؟! به ابرها چه گفته ای که چنین می بارند و کویرِ تشنه ی زمین را سیراب می کنند؟ دلبری را از که آموخته ای که شب ها ثانیه به ثانیه بلند تر می شوند تا بیشتر هم نفست باشند؟! آتش پاره ی پاییز... خوش آمدی به این جهان سرد ، پا به پایِ بودن تو، می شود دلگرم شد ،جان گرفت ،زندگی کرد می شود،با نت به نتِ سازِ باد رقصید و در هوایِ بودنت نفس کشید . می شود یقین داشت که جهان زیبایی هایی دارد تمام نشدنی ،انسان هایی دارد مهربان، و دلخوشی هایی دارد عمیق... من با تو قدم به قدم به یلدا می رسم ،به هزار ویک شب خاطره،به یک جهان خوشبختی به یک دنیا حالِ خوب.... آذر ماهی جانِ من ،تولدت مبارک ... #آذین_قانع #آیلار_غفرانی #تولدت_مبارک_آذر_ماهی ailar__ghofrani @azinghane@ #رادیو_شعر_پارسی#سهراب_سپهری #فروغ_فرخزاد #هوشنگ_ابتهاج #نیما_یوشیج#حسین_منزوی #سعید_بیابانکی#علیرضا_آذر#سید_علی_صالحی#کاظم_بهمنی#فریدون_مشیری#کیوان_شاهبداغی#سید_تقی_سیدی#آثار_ماندگار#غزل_فاخر#نوستالوژی#شعر#ترانه#شاعر_جوان#شعر_امروز#دکلمه#شعر_سپید#احمد_شاملو#نریشن
06 May 2020ما نیز روزگاری لحظه یی سالی قرنی هزاره یی 💖 شعر و صدا احمد شاملو00:02:46
ما نیز روزگاری لحظه یی سالی قرنی هزاره یی از این پیش تَرَک هم در این جای ایستاده بودیم، بر این سیاره بر این خاک در مجالی تنگ - هم از این دست - در حریر ِ ظلملت، در کتان ِ آفتاب در ایوان ِ گسترده ی مهتاب در تارهای باران در شادروان بوران در حجله ی شادی در حصار اندوه تنها با خود تنها با دیگران یگانه در عشق یگانه در سرود سرشار از حیات سرشار از مرگ. ما نیز گذشته ایم چون تو بر این سیاره بر این خاک در مجال تنگ سالی چند هم از این جا که تو ایستاده ای اکنون فروتن یا فرومایه خندان یا غمین سبک پای یا گران بار آزاد یا گرفتار. ما نیز روزگاری آری. آری ما نیز روزگاری.... @AhmadShamloo
31 Jul 2020پشت رُل، ساعت حدودا پنج، شاید پنج و نیم داشتم یک عصر بر‌می‌گشتم از عبدالعظیم 💖 کاطم بهمنی 💖 مصدق00:02:19
پشت رُل، ساعت حدودا پنج، شاید پنج و نیم داشتم یک عصر بر‌می‌گشتم از عبدالعظیم از همان بن‌بستِ باران‌خورده پیچیدم به چپ از کنارت رد شدم آرام؛ گفتی: مستقیم زل زدی در آینه، اما مرا نشناختی این منم که روزگارم کرده با پیری، گریم رادیو را باز کردم تا سکوتم نشکند رادیو روشن شد و شد بیشتر وضعم وخیم بخت بد، برنامه، موضوعش، تغزل بود و عشق گفت مجری بعد بسم الله الرحمن الرحیم یک غزل می‌خوانم از یک شاعر خوب و جوان خواند تا این بیت که من گفته بودم آن قدیم سعی من در سر به زیری، بی‌گُمان، بی‌فایده است تا تو بوی زلف‌ها را می‌فرستی با نسیم شیشه را پایین کشیدی، رند بودی از نخست زیر لب گفتی خوشم می‌آید از شعر فخیم موج را تغییر دادم این میان، گفتی به طنز با تشکر از شما، راننده‌ی خوب و فهیم گفتم:آخِر، شعر تلخی بود؛ با یک پوزخند گفتی:اصلا شعر می‌فهمید؟؛ گفتم: بگذریم #کاظم_بهمنی #رادیو_شعر_پارسی#سهراب_سپهری #فروغ_فرخزاد #هوشنگ_ابتهاج #نیما_یوشیج#حسین_منزوی #سعید_بیابانکی#علیرضا_آذر#سید_علی_صالحی#کاظم_بهمنی#فریدون_مشیری#کیوان_شاهبداغی#سید_تقی_سیدی#آثار_ماندگار#غزل_فاخر#نوستالوژی#شعر#ترانه#شاعر_جوان#شعر_امروز#دکلمه#شعر_سپید#احمد_شاملو#نریشن
29 May 2020تو را در قهر و دوری کس نخواهد یافت 💖 کیوان شاهبداغی 💖 صدا درینا صالحی00:01:32
کجا یابد تو را آن کس که در عزلت خدای خویش می جوید تو را در قهر و دوری کس نخواهد یافت و یا در گوشه ای تاریک ، در ظلمت تو را در نور در بگشودن کار گره از خلق در اشکی زدودن از نگاهی خیس و در دستی گرفتن از فتاده بر زمین بذل محبت بر عزیز مانده در راهی گشودن سفره ای بر مردمان در عشق باید جستجو کردن تو دستت را اگر بر شانه های عشق بگذاری نگاهت می رسد تا خانه آن نور که راه عشق زیبا مقصدش دیدار آن نور است #کیوان_ شاهبداغی. https://www.instagram.com/invites/contact/?i=pm1npjur1z8l&utm_content=192reh3
11 Jun 2020روزی ز سر سنگ عقابی به هوا خواست 💖 شاعر:ناصر خسرو قبادیانی . 💖خوانش:ایلار غفرانی00:04:19
روزی ز سر سنگ عقابی به هوا خاست وندر طلب طعمه پر و بال بیاراست بر راستی بال نظر کرد و چنین گفت امروز همه ملک جهان زیر پر ماست بر اوج چو پرواز کنم از نظر تیز می‌بینم اگر ذره‌ای اندر ته دریاست گر بر سر خاشاک یکی پشه بجنبد جنبیدن آن پشه عیان در نظر ماست بسیار منی کرد و ز تقدیر نترسید بنگر که از این چرخ جفا پیشه چه برخاست ناگه ز کمینگاه یکی سخت کمانی تیری ز قضا و قدر انداخت بر او راست بر بال عقاب آمده آن تیر جگر سوز وز عرش مر او را به سوی خاک فرو کاست بر خاک بیفتاد و بغلتید چو ماهی بگشود پر خویش سپس از چپ و از راست گفتا: عجب است این که ز چوبی و ز آهن این تیزی و تندی و پریدن ز کجا خاست؟ چون نیک نظر کرد و پر خویش بر او دید گفتا: ز که نالیم که از ماست که بر ماست! شاعر : ناصرخسرو قبادیانی اینستاگرام : ailar__ghofrani@
27 Mar 2020غزلی از زنده یاد حسین منزوی💖💖💖دکلمه محمد مصدق00:03:43
نازنینم رنجش از دیوانگی هایم خطاست عشق را همواره با دیوانگی پیوند هاست شاید اینها امتحان ماست با دستور عشق ورنه هرگز رنجش معشوق را عاشق نخواست چند می گویی که از من شکوه ها داری به دل؟ لب که بگشایم مرا هم با تو چندان ماجراست عشق را ای یار با معیار بی دردی مسنج علت عاشق٬ طبیب من! ز علت ها جداست با غبار راه معشوق است راز آفتاب خاک پای دوست در چشمان عاشق توتیاست جذبه از عشق است و با او بر نتابد هیچ کس هر چه تو آهن دلی او بیشتر آهنرباست خود در این خانه نمی خواند کسی خط خرد تا در این شهریم آری شهریاری عشق راست عشق اگر گوید به می سجاده رنگین کن ، بکن تا در این شهریم، آری شهریاری عشق راست عشق یعنی زخمه ای از تیشه و سازی ز سنگ کز طنینش تا همیشه بیستون غرق صداست💖💖💖#سهراب_سپهری #فروغ_فرخزاد #هوشنگ_ابتهاج #نیما_یوشیج#حسین_منزوی #اخوان_ثالث#سعید_بیابانکی#علیرضا_آذر#سید_علی_صالحی#کاظم_بهمنی#فریدون_مشیری#کیوان_شاهبداغی#سید_تقی_سیدی#آثار_ماندگار#غزل_فاخر#نوستالوژی#شعر#ترانه#شاعر_جوان#شعر_امروز#عشق#دکلمه#شعر_سپید#احمد_شاملو#نریشن#امین_آبان
29 May 2020خواب دیده ام شعر گفته ام ، 💖 شعر و صدا :گلناز مصدق00:02:47
خواب دیده ام شعر گفته ام من تو را در خواب نه اما خواب دیده ام تماشای آسمان از زیر اقیانوس تماشای جاده کنارتو پشت فرمان از پشت چشم های تار و اشک آلود من خواب دیده ام  روبه روی در نشسته ام منتظرم که بیایی دارم برایت خواب هایم را می گویم و تو میدانی که چقدر حقیقت دارند من خواب هستم در تمام نفس هایت که در سینه حبس شد در تمام چشم های که به لب هایم دوخته شد شب هایی که تو در آنها پنهان می شوی  و تا صبح شعر میگویی من خواب هستم و میدانم تو مریم هایت را که شعر شدند بیشتر از من دوست داری قطار می رود من تو را از پشت شیشه های بارانی  در تاریکی تونل های روشن و کم عمق خیس تر از خیسی رویاهایم می بینم تمام بوسه هایت روی گونه هام خشک شده تند در تمام ولیعصر تا تئاتر شهر جنازه ی خنده های تلخ خسته ام با بوی عطر تمام شده ی تو  از هفته های پیش مانده است تو هنوز نرفتی و من شعر میگویم تن تو عطر شب را میدهد استخوان هایم تا سوز سرمای مرگ می روند و چشمانم در تنگی آغوش تو در لابه لای کتاب های  خوانده و نخوانده از دروغ هایت خمار می شوند تو در تمام آن شب هایی که تنم آه می کشید  قلب تنهای کسی را دوست داشتی تو در قرنیه های پر از سکوتت کسی را کشتی که من بود من خواب هستم و می دانم تمام دروغ هایم  حقیقی تر از وجود احتمالی توست در شبی که تنم خسته ی نبودنت است در تمام تنت غلت می زنم  و میدانم خواب هستم https://www.instagram.com/invites/contact/?i=pm1npjur1z8l&utm_content=192reh3:آدرس اینستا رادیو شعر پارسی
21 May 2020به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد 💖فروغ فرخزاد 💖 خسرو شکیبایی 💖 پری خوانی01:11:04
به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد به جویبار که در من جاری بود به ابرها که فکرهای طویلم بودند به رشد دردناک سپیدارهای باغ که با من از فصل‌های خشک گذر میکردند به دسته‌های کلاغان که عطر مزرعه‌های شبانه را برای من به هدیه میآورند به مادرم که در آئینه زندگی میکرد و شکل پیری من بود و به زمین، که شهوت تکرار من، درون ملتهبش را از تخمه های سبز میانباشت، سلامی دوباره خواهم داد میآیم، میآیم، میآیم با گیسویم: ادامهٔ بوهای زیر خاک با چشمهام: تجربه‌های غلیظ تاریکی با بوته‌ها که چیده‌ام از بیشه‌های آنسوی دیوار میآیم، میآیم، میآیم و آستانه پر از عشق میشود و من در آستانه به آنها که دوست میدارند و دختری که هنوز آنجا، در آستانهٔ پر عشق ایستاده، سلامی دوباره خواهم داد
02 Jul 2020من قصر آرامشم را در پشت دیوار بلند شب ساخته ام 💖 مسعود فرد منش00:03:35
من قصر آرامشم را در پشت دیوار بلند شب ساخته ام 💖 مسعود فرد منش
17 Apr 2020تو نیستی که ببینی💖💖زنده یاد فریدون مشیری00:03:28
  تو نیستی که ببینی ، چگونه عطر تو در عمق لحظه ها جاریست چگونه عکس تو در برق شیشه ها پیداست چگونه جای تو در زندگی سبز است هنوز پنجره باز است تو از بلندی ایوان به باغ می نگری درخت ها و چمن ها و شمعدانی ها به آن تبسم شیرین به آن تبسم مهر به آن نگاه پر از آفتاب می نگرند تمام گنجشکان که در نبودن تو مرا به باد ملامت گرفته اند ترا به نام صدا می کنند هنوز نقش ترا از فراز گنبد کاج کنار باغچه زیر درخت ها لب حوض درون آینه پاک آب می نگرند تو نیستی که ببینی چگونه پیچیده است طنین شعر تو در ترانه من تو نیستی که ببینی چگونه میگردد نسیم روح تو در باغ بی جوانه من چه نیمه شب ها کز پاره های ابر سپید به روی لوح سپهر ترا چنانکه دلم خواسته است ساخته ام چه نیمه شب ها وقتی که ابر بازیگر هزار چهره به هر لحظه می کند تصویر به چشم همزدنی میان آن همه صورت ترا شناخته ام به خواب می ماند تنها به خواب می ماند چراغ آینه دیوار بی تو غمگینند تو نیستی که ببینی چگونه با دیوار به مهربانی یک دوست از تو می گویم تو نیستی که ببینی چگونه از دیوار ... جواب می شنوم ! تو نیستی که ببینی چگونه دور از تو به روی هرچه در این خانه است غبار سربی اندوه بال گسترده است تو نیستی که ببینی دل رمیده من بجز تو ، یاد همه چیز را رها کرده است غروب های غریب در این رواق نیاز پرنده ساکت و غمگین ستاره بیمارست دو چشم خسته من در این امید عبث دو شمع سوخته جان ، همیشه بیدارست ... تو نیستی که ... ببینی ... - فریدون مشیری -
30 Apr 2020نه تو می مانی، نه اندوه و نه هیچ یک از مردم این آبادی 💖 شعر از کیوان شاهبداغی 💖 دکلمه درینا صالحی00:01:55
شعر از کیوان شاهبداغی 💖💖💖💖💖💖 نه تو می مانی، نه اندوه و نه هیچ یک از مردم این آبادی به حباب نگران لب یک رود قسم و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت غصه هم خواهد رفت آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند لحظه ها عریانند به تن لحظه خود جامه اندوه مپوشان هرگز تو به آیینه، نه! آیینه به تو خیره شده ست تو اگر خنده کنی او به تو خواهد خندید و اگر بغض کنی آه از آیینه دنیا که چه ها خواهد کرد گنجه دیروزت، پر شد از حسرت و اندوه و چه حیف! بسته های فردا همه ای کاش ای کاش! ظرف این لحظه ولیکن خالی ست ساحت سینه پذیرای چه کس خواهد بود غم که از راه رسید در این سینه بر او باز مکن تا خدا یک رگ گردن باقی ست تا خدا مانده به غم وعده این خانه مده "کیوان شاهبداغی
08 May 2020کاش می شد زودتر این روز و شب ها بگذرد 💖 شعر و صدا #مه_زاد_رازی00:01:00
ویدیو شعر " کرونا " به امید اینکه همراه و همدل همدیگه باشیم و این شرایط هرچه زودتر بگذرد... کاش می شد زودتر این روز و شب ها بگذرد سایه ی دلواپسی از روی دنیا بگذرد دست ها پنهان و در حبس اند اینک بوسه ها تا مگر از خیر جان ما کرونا بگذرد بر گلو راه نفس را بسته دست احتکار هرکه می خواهد خود از این وهله تنها بگذرد اهل آبادی! دوای درد هم باشید که کدخدا وحشت ندارد هرچه برما بگذرد از مصیبت های بسیاری گذر کردیم ما با تمام تلخی اش این نیز اما بگذرد... شعر و دکلمه : #مه_زاد_رازی ساخت موسیقی : مهیار پورحلاجی MahzadRazi@
19 Sep 2020یاد آن روز بخیر! برکه‌ای بودم آرام و رها دور از مردم شهر....دور از...💖 غلی مجیبی 💖 آیلار غفرانی00:07:38
یاد آن روز بخیر! برکه‌ای بودم آرام و رها دور از مردم شهر دور از آشتی و قهر نقطه‌ای دور فراسوی همه همهمه‌ها نقطه‌ای کور از نگاه همه‌ی محکمه‌ها برکه‌ای بودم آرام و رها تو ولی سر به هوا در پی اهدافت، لا به لای نقطه‌های کهکشان در پی ستاره‌ها در پی روشنی صبح، در پی خدا، دعا، فرشته‌ها تو که از ازدحام صبح شهر می‌رنجیدی کنج جنگل، مرا یافتی و خندیدی از سر شوق دل به من بافتی و رقصیدی تا دم ظهر که خورشید شدی نور بخشیدی و درخشیدی من در این فکر که تو از بهر چه می‌رقصیدی، خندیدم و از این حجم هیاهو در خلوت خود ترسیدم تو به من چنگ زدی تو به خاکستری سرد سکوت رنگ زدی تو به من سنگ زدی سنگ تو آمد و در دلم آرام نشست و صدای سنگین سکوت در آب شکست موج‌ها دایره شد بی اختیار دایره در دایره در دایره تا انتها و همان دم هیجان معنا شد شور در بطن دلم پیدا شد برکه بی پروا شد گرمی سرخ غروب قیر شب را آب کرد شب، شبِ یلدا شد؛ زاده شدم و برای روز های سبز بعد آماده شدم شب گذشت فردا شد تو نبودی که نبودی که نبودی که نبودی ظهر شد کماکان نبودی برکه‌ام تنها شد برکه بد شیدا شد تو که رفتی آسمان دلگیر شد تیرگی در ابرها زنجیر شد باران گرفت! قطره قطره اشک‌های آسمان در دلم انبار شد و به پلکی بین دو نگاه آسمان بر سرم آوار شد لحظه لحظه در تب و تاب زمان پرت شدم رو به جلو خط پر پیچ جنون جریان گرفت آسمان طوفان گرفت و میان فقر نظم برکه‌ام طغیان گرفت حال رودی شده ام در حرکت که نمی‌داند معنی اسکان را حال رودی شده‌ام در حسرت که نمی‌داند معنی آرامش عریان را و نمی‌خواهد بخواند معنی جبر، جزا، جبران را که دیگر هیجان و شور و شوق سنگ بی‌معنی‌ست که دیگر من به دریا‌ها دچارم خلوت برکه بی‌معنی‌ست حال من رودی روانم رو به دریا‌ها دوانم بستر آرامش بچه‌ ماهی‌های بهارم من تضادم خنگای شنا در گرمای تابستانِ داغم من آن افت خروش در پی باد وزانم ریل هجرت از برای برگ‌های رنگانگ خزانم من آن اسرار حرکت زیر لایه لایه یخ‌های زمستانم من آن رود روانم رو به دریا‌ها دوانم عاری از بعد مکان و عاری از بعد زمانم جاری‌ام تا می‌توانم تا به روزی که به دریا برسم و در آغوش بگیرم خلوت دریا را و به جانم بخرم غربت شب‌ها را و بدانم علت خلقت دنیا را تو اگر همسفری جان بسپار ما چقدر هم نظریم؟ هان! بسیار پس به افتادن تن در این آب روان می‌ارزد که به تصمیم نسیمی تن یک برگ خزان می‌ارزد دور خود از دور گردون کن سوا؛ با من بیا دل بده به یک ندا به ندایی که تورا از درون کرده صدا عقل و عشق با هم نگنجد در یک سرا یکی‌شان بی نوا ، آن یکی فرمانروا در دو دست توست آن حکم بقا (اما در یک نظر) زندگی بی عشق نخواهد شد روا (بگذریم!) تو مرا یادت هست؟ برکه‌ای بودم آرام و رها! @ailar__ghofrani @ali_mojibi_ @kamyabtafakkori
23 May 2020پیکر تراش پیرم و با تیشه خیال یک شب تو را ز مرمر شعر آفریده ام 💖 نادر نادرپور 💖 امیر نجفی00:01:54
پیکر تراش پیرم و با تیشه خیال یک شب تو را ز مرمر شعر آفریده ام  تا در نگین چشم تو نقش هوس زنم ناز هزار چشم سیه را خریده ام بر قامتت که وسوسه شستشو در اوست پاشیده ام شراب کف آلود ماه را  تا از گزند چشم بدت ایمنی دهم دزدیده ام ز چشم حسودان، نگاه را  تا پیچ و تاب قد تو را دلنشین کنم دست از سر نیاز به هر سو گشوده ام  از هر زنی، تراش تنی وام کرده ام  از هر قدی، کرشمه رقصی ربوده ام  اما تو چون بتی که به بت ساز ننگرد  در پیش پای خویش به خاکم فکنده ای مست از می غروری و دور از غم منی گویی دل از کسی که تو را ساخت، کنده ای  هشدار زانکه در پس این پرده نیاز  آن بت تراش بلهوس چشم بسته ام  یک شب که خشم عشق تو دیوانه ام کند  بینند سایه ها که ترا هم شکسته ام !  #نادر_نادرپور
03 May 2021بگذار سکوت چهارفصل بشکند... نسیم عید بوزد به اتاقهای در بسته .....برود لای پیرهنم 💖 زهره کوچکیان00:19:23
تمام شهر دیوانه اند 💖 برای شنیدن بقیه آلبوم صوتی "رادیو شعر پارسی را " در گوگل یا کست باکس جستجو کنید آدرس کانال تلگرام : https://t.me/radioshereparsi تماس با ادمین : https://t.me/mohammadmosadegh #پادکست_رادیو_شعر_پارسی#زهره_کوچکیان#رضا_ییربادیان #زهرا_ محمودی #سهراب_سپهری #فروغ_فرخزاد #هوشنگ_ابتهاج#نریشن #نیما_یوشیج#حسین_منزوی#سعدی#حافظ#کلیات_شمس#مولانا#افشین_یدالهی#سایه#هوشنگ_ابتهاج#مهدی_اخوان_ثالث #سعید_بیابانکی#علیرضا_آذر#سید_علی_صالحی#کاظم_بهمنی#فریدون_مشیری#کیوان_شاهبداغی#سید_تقی_سیدی#آثار_ماندگار#غزل_فاخر#نوستالوژی#شعر#ترانه#شاعر_جوان#شعر_امروز#دکلمه#شعر_سپید#احمد_شاملو
18 Jun 2020ای گل تازه که بویی ز وفا نیست تو را خبر از سرزنش خار جفا نیست تو را 💖 وحشی بافقی 💖 امیر بیات00:15:03
ای گل تازه که بویی ز وفا نیست تو را خبر از سرزنش خار جفا نیست تو را رحم بر بلبل بی برگ و نوا نیست تو را التفاتی به اسیران بلا نیست تو را … ما اسیر غم و اَصلا غم ما نیست تو را با اسیر غم خود رحم چرا نیست تو را …؟ فارغ از عاشق غمناک نمی‌باید بود جان من اینهمه بی باک نمی‌یابد بود همچو گل چند به روی همه خندان باشی هَمرهِ غیر به گلگشتِ گلستان باشی هر زمان با دگری دست و گریبان باشی زان بیندیش که از کِرده پشیمان باشی جمع با جمع نباشند و پریشان باشی یاد حیرانی ما آری و حیران باشی ما نباشیم که باشد که جفای تو کِشَد …؟ به جفا سازد و صد جور برای تو کِشَد …؟ شب به کاشانۀ اغیار نمی‌باید بود غیر را شمع شبِ تار نمی‌باید بود همه جا با همه کَس یار نمی‌باید بود یارِ اغیارِ دل‌آزار نمی‌باید بود … تشنۀ خونِ مَنِ زار نمی‌باید بود تا بدین مرتبه خونخوار نمی‌باید بود من اگر کشته شوم باعثِ بدنامیِ توست موجبِ شهرت بی باکی و خودکامی توست دیگری جز تو مرا اینهمه آزار نکرد جز تو کَس در نظرِ خلق مرا خوار نکرد آنچه کردی تو به من، هیچ ستمکار نکرد هیچ سنگین دلِ بیدادگر این کار نکرد این ستم ها دِگری با مَنِ بیمار نکرد هیچکس اینهمه آزارِ مَنِ زار نکرد … گر ز آزردنِ من هست غرض مردن من، مُردم، آزار مَکش از پی آزردنِ من …! جانِ من سنگدلی، دل به تو دادن غلط است بر سَرِ راهِ تو چون خاک فتادن، غلط است چَشم امید به روی تو گشادن، غلط است روی پُر گَرد به راه تو نهادن، غلط است رفتن اولاست ز کوی تو، سِتادَن غلط است جانِ شیرین به تَمَنّای تو دادن، غلط است تو نه آنی که غَمِ عاشقِ زارت باشد … چون شود خاک، بر آن خاک گذارت باشد مدتی هست که حیرانم و تدبیری نیست عاشق بی سَر و سامانم و تدبیری نیست از غمت سر به گِریبانم و تدبیری نیست خون دل رفته ز دامانم و تدبیری نیست از جفای تو بدین سانم و تدبیری نیست چه توان کرد؟ پشیمانم و تدبیری نیست شرح درماندگی خود به که تقریر کنم …؟ عاجزم، چارۀ من چیست؟ چه تدبیر کنم…؟ نخل نوخیزِ گلستانِ جهان بسیار است گُلِ این باغ بسی، سَروِ رَوان بسیار است جان من همچو تو غارتگر جان بسیار است تُرک زَرّین کَمَرِ “موی میان” بسیار است با لبِ همچو شِکَر، تنگ دهان، بسیار است نه که غیر از تو جوان نیست، جوان بسیار است دیگری این همه بیداد به عاشق نکند قَصدِ آزردنِ یارانِ موافق نکند …! مدتی شد که در آزارم و می‌دانی تو به کمند تو گرفتارم و می‌دانی تو از غم عشق تو بیمارم و می‌دانی تو داغِ عشقِ تو به جان دارم و می‌دانی تو خون دل از مُژه می‌بارم و می‌دانی تو از برای تو چُنین زارم و می‌دانی تو از زبان تو حدیثی نَشُنودم هرگز …! از تو شرمندۀ یک حرف، نبودم هرگز مکن آن نوع که آزرده شوم از خویت دست بر دل نهم و پا بِکِشم از کویت گوشه‌ای گیرم و مِنبَعد نیایم سویت نکنم بارِ دِگر یادِ قَدِ دلجویت … دیده پوشم ز تماشای رُخِ نیکویت سخنی گویم و شرمنده شوم از رویت بِشِنو پند و مکن قَصدِ دل‌آزردۀ خویش ورنه بسیار پشیمان شوی از کَردۀ خویش چند صبح آیم و از خاک دَرَت شام رَوَم …؟ از سَرِ کوی تو خودکام، به ناکام رَوَم صد دعا گویم و آزرده به دُشنام رَوَم از پی ات آیم و با من نشوی رام، رَوَم دور دور از تو، مَنِ ” تیره سرانجام ” رَوَم نَبُوَد زَهره که همراهِ تو یک گام رَوَم …! کَس چرا اینهمه سنگین دل و بدخو باشد…؟ جان من! این روشی نیست که نیکو باشد از چه با من نشوی یار؟ چه می‌پرهیزی؟ یار شو با مَنِ بیمار، چه می‌پرهیزی …؟ چیست مانع؟ زِ مَنِ زار چه می‌پرهیزی؟ بِگُشا لَعلِ شِکَربار، چه می‌پرهیزی …؟ حرف زن! ای بت خونخوار، چه می‌پرهیزی؟ نه حدیثی کنی اظهار، چه می‌پرهیزی …؟ که تو را گفت؟ به اربابِ وفا حرف مَزَن …؟ چین بر ابرو زن و یک بار به ما حرف مَزَن دَردِ من، کشتۀ شمشیرِ بلا می‌داند سوزِ من، سوختۀ داغِ جفا می‌داند مَسکنم ساکنِ صحرای فنا می‌داند همه کَس حالِ مَنِ بی سَر و پا می‌داند پاکبازم، همه کَس طُورِ مرا می‌داند …! عاشقی هم چو مَنَت نیست، خدا می‌داند چارۀ من کن و مگذار که بی چاره شَوَم سَرِ خود گیرم و از کویِ تو آواره شَوَم از سَرِ کوی تو با دیدۀ تَر خواهم رفت چهره آلوده به خونابِ جگر خواهم رفت تا نظر می‌کنی، از پیشِ نظر خواهم رفت گر نرفتم ز دَرَت شام، سَحَر خواهم رفت نه که این بار چو هَر بارِ دگر خواهم رفت نیست بازآمدنم، باز اگر خواهم رفت …! از جفای تو مَنِ زار چو رفتم، رفتم …! لطف کن، لطف، که این بار چو رفتم، رفتم چند در کوی تو با خاک برابر باشم … ؟ چند پامالِ جفای تو ستمگر باشم … ؟ چند پیشِ تو، به قدر از همه کمتر باشم …؟ از تو چند ای بُتِ بَدکیش مُکَدّر باشم …؟ می‌روم تا به سُجودِ بُتِ دیگر باشم …. باز اگر سَجده کنم پیشِ تو کافر باشم …! خود بگو کز تو کِشَم ناز و تَغافل تا کی …؟ طاق
30 Apr 2020آخر ای دوست نخواهی پرسید 💖 فریدون مشیری 💖 دکلمه امیر نجفی00:01:07
آخر ای دوست نخواهی پرسید که دل از دوری رویت چه کشید سوخت در آتش و خاکستر شد وعده های تو به دادش نرسید داغ ماتم شد و بر سینه نشست اشک حسرت شد و بر خاک چکید آن همه عهد فراموشت شد چشم من روشن روی تو سپید جان به لب آمده در ظلمت غم کی به دادم رسی ای صبح امید آخر این عشق مرا خواهد کشت عاقبت داغ مرا خواهی دید فریدون مشیری
21 May 2020آن کلاغی که پرید از فراز سر ما و فرو رفت در ..... 💖 فتح باغ 💖 شعر و صدا فروغ فرخزاد00:22:39
فتح باغ آن کلاغی که پرید از فراز سر ما و فرو رفت در اندیشهٔ آشفتهٔ ابری ولگرد و صدایش همچون نیزهٔ کوتاهی، پهنای افق را پیمود خبر ما را با خود خواهد برد به شهر همه میدانند همه میدانند که من و تو از آن روزنهٔ سرد عبوس باغ را دیدیم و از آن شاخهٔ بازیگر دور از دست سیب را چیدیم همه میترسند همه میترسند، اما من و تو به چراغ و آب و آینه پیوستیم و نترسیدیم سخن از پیوند سست دو نام و همآغوشی در اوراق کهنهٔ یک دفتر نیست سخن از گیسوی خوشبخت منست با شقایق‌های سوختهٔ بوسهٔ تو و صمیمیت تن هامان، در طراری و درخشیدن عریانیمان مثل فلس ماهی‌ها در آب سخن از زندگی نقره‌ای آوازیست که، سحر گاهان فوارهٔ کوچک میخواند مادر آن جنگل سبز سیال شبی از خرگوشان وحشی و در آن دریای مضطرب خونسرد از صدف‌های پر از مروارید و در آن کوه غریب فاتح از عقابان جوان پرسیدیم که چه باید کرد همه میدانند همه میدانند ما به خواب سرد و ساکت سیمرغان، ره یافته‌ایم ما حقیقت را در باغچه پیدا کردیم در نگاه شرم‌آگین گلی گمنام و بقا را در یک لحظهٔ نامحدود که دو خورشید به هم خیره شدند سخن از پچ پچ ترسانی در ظلمت نیست سخن از روزست و پنجره‌های باز و هوای تازه و اجاقی که در آن اشیاء بیهده میسوزند و زمینی که ز کشتی دیگر بارور است و تولد  و تکامل  و غرور سخن از دستان عاشق ماست که پلی از پیغام عطر و نور و نسیم بر فراز شبها ساخته‌اند به چمنزار بیا به چمنزار بزرگ و صدایم کن، از پشت نفس‌های گل ابریشم همچنان آهو که جفتش را پرده‌ها از بغضی پنهانی سرشارند و کبوترهای معصوم از بلندی‌های برج سپید خود به زمین مینگرند
24 May 2020هنگامی که مسلسل به غشغشه افتاد مرگ برابرِ من نشسته بود 💖 شعر و صدا احمد شاملو01:10:47
روزنامه‌ی انقلابی شعرها: مدایح بی‌صله   هنگامی که مسلسل به غشغشه افتاد مرگ برابرِ من نشسته بود ــ آن سوی میزِ کنکاشِ «چه باید کرد و چگونه» ــ و نمونه‌های چاپخانه را اصلاح می‌کرد.   از خاطرم گذشت که: «چرا برنمی‌خیزد پس؟ مگر نه قرار است که خون بیاید و چرخِ چاپ را بگرداند؟   ۱۳۶۰ http://shamlou.org/?cat=24
07 May 2020لیلی تو ندیدی که چه با من کردند 💖 صدا و شعر علیرضا آذر00:09:48
لیلی بنشین خاطره ها را رو کن ... لب وا کن و با واژه بزن جادو کن لیلی تو بگو،حرف بزن،نوبت توست ... بعد از من و جان کندن من نوبت توست لیلی مگذار از دَم ِ خود دود شوم ... لیلی مپسند این همه نابود شوم لیلی بنشین، سینه و سر آوردم ... مجنونم و خونابِ جگر آوردم مجنونم و خون در دهنم می رقصد ... دستان جنون در دهنم می رقصد مجنون تو هستم که فقط گوش کنی ... بگذاری ام و باز فراموش کنی دیوانه تر از من چه کسی هست،کجاست ... یک عاشق ِ این گونه از این دست کجاست تا اخم کنی دست به خنجر بزند ... پلکی بزنی به سیم آخر یزند تا بغض کنی،درهم و بیچاره شود ... تا آه کِشی،بندِ دلش پاره شود ای شعله به تن،خواهرِ نمرود بگو ... دیوانه تر از من چه کسی بود،بگو آتش بزن این قافیه ها سوختنی ست ... این شعر ِ پُر از داغ ِ تو آتش زدنی ست ابیاتِ روانی شده را دور بریز ... این دردِ جهانی شده را دور بریز من را بگذار عشق زمین گیر کند ... این زخم  سراسیمه مرا پیر کند این پِچ پِچ ِ ها چیست،رهایم بکنید ... مردم خبری نیست،رهایم بکنید من را بگذارید که پامال شود ... بازیچه ی اطفالِ کهنسال شود من را بگذارید به پایان برسد ... شاید لَت و پارَم به خیابان برسد من را بگذارید بمیرد،به درَک ... اصلا برود ایدز بگیرد،به درَک من شاهدِ نابودی دنیای منم ... باید بروم دست به کاری بزنم حرفت همه جا هست،چه باید بکنم ... با این همه بن بست چه باید بکنم لیلی تو ندیدی که چه با من کردند ... مردم چه بلاها به سَرم آوردند من عشق شدم،مرا نمی فهمیدند ... در شهرِ خودم مرا نمی فهمیدند این دغدغه را تاب نمی آوردند ... گاهی همگی مسخره ام می کردند بعد از تو به دنیای دلم خندیدند ... مردم به سراپای دلم خندیدند در وادیِ من چشم چرانی کردند ... در صحن ِ حَرم تکه پرانی کردند در خانه ی من عشق خدایی می کرد ... بانوی هنر، هنرنمایی می کرد من زیستنم قصه ی مردم شده است ... یک تو، وسط زندگیم گم شده است اوضاع خراب است،مراعات کنید ... ته مانده ی آب است،مراعات کنید از خاطره ها شکر گذارم، بروید ... مالِ خودتان دار و ندارم، بروید لیلی تو ندیدی که چه با من کردند ... مردم چه بلاها به سرم آوردند من از به جهان آمدنم دلگیرم ... آماده کنید جوخه را، می میرم در آینه یک مردِ شکسته ست هنوز ... مرد است که از پا ننشسته ست هنوز یک مرد که از چشم تو افتاد شکست ... مرد است ولی خانه ات آباد، شکست در جاده ی خود یک سگِ پاسوخته بود ... لب بر لب و دندان به زبان دوخته بود بر مسندِ آوار اگر جغد منم ... باید که در این فاجعه پرپر بزنم اما اگر این جغد به جایی برسد ... دیوانه اگر به کدخدایی برسد ته مانده ی یک مرد اگر برگردد ... صادق،سگ ولگرد اگر برگردد معشوق اگر زهر مهیا بکند ... داوود نباشد که دری وا بکند این خاطره ی پیر به هم می ریزد ... آرامش تصویر به هم می ریزد ای روح مرا تا به کجا می بری ام ... دیوانه ی این سرابِ خاکستری ام می سوزم و می میرم و جان می گیرم ... با این همه هر بار زبان می گیرم در خانه ی من پنجره ها می میرند ... بر زیر و بم باغ، قلم می گیرند این پنجره تصویر خیالی دارد ... در خانه ی من مرگ توالی دارد در خانه ی من سقف فرو ریختنی ست ... آغاز نکن،این اَلَک آویختنی ست بعد از تو جهانِ دگری ساخته ام ... آتش به دهانِ خانه انداخته ام بعد از تو خدا خانه نشینم نکند ... دستانِ دعا بدتر از اینم نکند من پای بدی های خودم می مانم ... من پای بدی های تو هم می مانم لیلی تو ندیدی که چه با من کردند ... مردم چه بلاها به سرم آوردند آواره ی آن چشم ِ سیاهت شده ام ... بیچاره ی آن طرز نگاهت شده ام هر بار مرا می نگری می میرم ... از کوچه ی ما می گذری، می میرم سوسو بزنی، شهر چراغان شده است ... چرخی بزنی،آینه بندان شده است لب باز کنی،آتشی افروخته ای ... حرفی بزنی،دهکده را سوخته ای بد نیست شبی سر به جنونم بزنی ... گاهی سَرکی به آسمانم بزنی من را به گناهِ بی گناهی کشتی ... بانوی شکار، اشتباهی کشتی بانوی شکار،دست کم می گیری ... من جان دهم آهسته تو هم می میری از مرگِ تو جز درد مگر می ماند ... جز واژه ی برگرد مگر می ماند این ها همه کم لطفی ِ دنیاست عزیز ... این شهر مرا با تو نمی خواست عزیز دیوانه ام،از دست خودم سیر شدم ... با هر کسِ همنام ِ تو درگیر شدم ای تُف به جهانِ تا ابد غم بودن ... ای مرگ بر این ساعتِ بی هم بودن یادش همه جا هست،خودش نوش ِ شما ... ای ننگ بر و مرگ بر آغوش شما شمشیر بر آن دست که بر گردنش است ... لعنت به تنی که در کنار تنش است دست از شب و روز گریه بردار گلم  ... با پای خودم می روم این بار گلم
18 Jun 2020 دلم یک دوست میخواهد که اوقاتی که دلتنگم بگوید خانه را ول کن بگو 💖سعید صاحب علم💖 نسیم آقایی00:02:09
دلم یک دوست میخواهد که اوقاتی که دلتنگم بگوید خانه را ول کن بگو من کی کجا باشم امیدی بر جماعت نیست میخواهم رها باشم اگر بی انتها هم نیستم بی ابتدا باشم چه میشد بین مردم راروی آرام و نامرئی که مدتهاست میخواهم فقط یک شب خدا باشم اگر یکبار دیگر فرصتی باشد که تا دنیا بیایم دوستدارم تا قیامت در کما باشم خیابان ها پر از دلدار و معشوقان سر درگم ولی کو آنکه میتوانم پیشش بی ریاباشم کسی باید بیاید مثل من باشد خودم باشدکه با او جای لفظ مضحک من یا تو ما باشد یکی باشدکه بعدازسالها نزدیک او بودن به غافلگیر کردنهای نابش آشنا باشم دلم یک دوست میخواهد شاعر سعید صاحب علم دکلمه نسیم آقایی (خاطره)
19 Jun 2020بی تو، مهتاب ‌شبی، باز از آن کوچه گذشتم، همه تن چشم شدم، خیره به ....💖 فریدون مشیری 💖 ستاره شعبانی00:04:00
بی تو، مهتاب ‌شبی، باز از آن کوچه گذشتم، همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم، شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم، شدم آن عاشق دیوانه که بودم. در نهانخانۀ جانم، گل یاد تو، درخشید باغ صد خاطره خندید، عطر صد خاطره پیچید: یادم آمد که شبی باهم از آن کوچه گذشتیم پر گشودیم و در آن خلوت دل‌خواسته گشتیم ساعتی بر لب آن جوی نشستیم. تو، همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت. من همه، محو تماشای نگاهت. آسمان صاف و شب آرام بخت خندان و زمان رام خوشۀ ماه فروریخته در آب شاخه‌ها دست برآورده به مهتاب شب و صحرا و گل و سنگ همه دل داده به آواز شباهنگ یادم آید، تو به من گفتی: ـ «از این عشق حذر کن! لحظه‌ای چند بر این آب نظر کن، آب، آیینۀ عشق گذران است، تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است، باش فردا، که دلت با دگران است! تا فراموش کنی، چندی از این شهر سفر کن!» با تو گفتم:‌ «حذر از عشق!؟ – ندانم سفر از پیش تو؟ هرگز نتوانم، نتوانم! روز اول، که دل من به تمنای تو پر زد، چون کبوتر، لب بام تو نشستم تو به من سنگ زدی، من نه رمیدم، نه گسستم . . .» باز گفتم که : «تو صیادی و من آهوی دشتم تا به دام تو درافتم همه جا گشتم و گشتم حذر از عشق ندانم، نتوانم!» اشکی از شاخه فرو ریخت مرغ شب، نالۀ تلخی زد و بگریخت . . . اشک در چشم تو لرزید، ماه بر عشق تو خندید! یادم آید که: دگر از تو جوابی نشنیدم پای در دامن اندوه کشیدم. نگسستم، نرمیدم. رفت در ظلمت غم، آن شب و شب‌های دگر هم، نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم، نه کُنی دیگر از آن کوچه گذر هم . . . بی تو، اما، به چه حالی من از آن کوچه گذشتم شاعر استاد فریدون مشیری دکلمه ستاره شعبانی میکس سایت دکلمه
21 May 2020هرگز از مرگ نهراسيده ام اگر چه دستانش از ابتذال، شکننده تر بود.💖 شوکران 💖 شعر و صدا شاملو00:54:51
هرگز از مرگ نهراسيده ام اگر چه دستانش از ابتذال، شکننده تر بود. هراس من – باری – همه از مردن در سرزمينی است که مزد گورکن از آزادی آدمی افزون تر باشد ● جستن يافتن و آنگاه به اختيار برگزيدن و از خويشتن خويش با روئی پی افکندن ... اگر مرگ را از اين همه ارزشی بيش تر باشد حاشا حاشا که هرگز از مرگ هراسيده باشم.
22 Dec 2020گزیده اشعار با دکلمه زهره کوچکیان💖آیلارغفرانی💖امیر نجفی ا💖بهمن جعفری💖مهسا ایمانی 💖سپیده شعبانی00:26:50
🍂𖠇🍂𖠇࿐ྀུ༅ دلم یک شاملو میخواهد که بنشیند و ستایش کند، نگاه های منتظرم را! یا یک سهراب، که مرا در قایقش جای دهد و رهایم کند از بلاتکلیفی؛ یک نیما که برایم بسراید "تو را من چشم در راهم" حالا شاعر هم نبود، نباشد من که نمرده ام! خودم آنقدر شعر به پایش خواهم ریخت که عاشق ترین شاعر دنیا شود؛ مثل تو که شاعر شدی و صدایت شد لالایی شب هایم، راستش را بخواهی شاملو ، سهراب ونیما بهانه است! دلم فقط تو را می خواهد..... 💖💖💖 #ناشناس #آیلار_غفرانیخبـــــر بــــــه دورترین نقطه ي جهان برسد نخواست او به منِ خسته بــی گمان برسد شکنجه بیشتر از این؟ که پیش چشمِ خودت کسی کــــــه سهم تو باشد به دیگران برسد چه می کنی؟ اگر او را که خواستی یک عمر بـــه راحتی کسی از راه نـاگهـــــــان برسد،... رهــــــا کنی بــــــرود از دلت جــدا بـــــاشد به آن کـــه دوست تَرَش داشته به آن برسد رهـــــــا کنی بروند و دو تا پرنده شوند خبر بـــه دورترین نقطه ی جهان برسد گلایـــه اي نکنی بغض خـویش را بخــــــوري که هق! هق!... تو مبادا به گوششان برسد خدا کند کــه... نه! نفرین نمی کنم... نکند به او کـــــــه عاشق او بوده ام زیان برسد خدا کند فقط این عشق از سرم برود خدا کند کــه فقط زود آن زمان برسد #نجمه_زارع با صدای:سپیده شعبانی instagram:spiid.eh telegram:@poemkhas💖💖💖چیست آنچه آدمی را مست و شاعر میکند؟ شاید اندوه و غمش،ذهنش را ماهر میکند یک قلم در دست داری و نگاهِ واژه ها ناخوداگاهِ تو را یکهو مسافر میکند میروی آهسته گل های دلت را بو کنی غافل از سِیر قلم که واژه حاضر میکند واژه ها تب دار و پر حِس،بی صدا لَم میدهند بی خبر از آنکسی سانسور و فیلتِر میکند! روزِگاری که کُلاهِ آیِ آزادیست حَبس، دستِ تقدیر واژه را بی ظَن مهاجر میکند وارداتِ جنسِ چینی و کرونا؛بس نبود؟ یک سَبَد تبریک به "دانشجو"، که صادر میکند صادراتِ نخبگان و مغزهای ناب و پُر این همان چیزیست که هر بومی را فاخر میکند #سپیده_شعبانی instagram:spiid.eh telegram channel:@poemkhas💖💖💖#رادیو_شعر_پارسی#سهراب_سپهری #فروغ_فرخزاد #هوشنگ_ابتهاج #نیما_یوشیج#حسین_منزوی #سعید_بیابانکی#علیرضا_آذر#سید_علی_صالحی#کاظم_بهمنی#فریدون_مشیری#کیوان_شاهبداغی#سید_تقی_سیدی#آثار_ماندگار#غزل_فاخر#نوستالوژی#شعر#ترانه#شاعر_جوان#شعر_امروز#دکلمه#شعر_سپید#احمد_شاملو#نریشن
12 Jun 2020بلم آرام چون قویی سبکبال به نرمی بر سر كارون همی رفت 💖 ،شاعر:فریدونتوللی.💖خوانش :امیر نجفی00:02:25
بلم آرام چون قویی سبكبال به نرمی بر سر كارون همی رفت به نخلستان ساحل قرصِ خورشيــــد ز دامان افق بيرون همی رفت   شفق بازی كنان در جنبش آب شكوهِ ديگر و راز دگر داشت به دشت پر شقايق باد سرمست تو پنداری كه پاورچين گذر داشت   جوان پارو زنان بر سينه ی موج بلم مي راند و جانش در بلم بود صدا سر داده غمگين در رهِ باد گرفتار دل و بيمار غم بود ....  درون قايق از باد شبانگاه دو زلفی نرم نرمك تاب می خورد زنی خم گشته از قايق بر امواج سر انگشتش به چين آب می خورد   صدا چون بوی گل در جنبش آب به آرامی به هر سو پخش می گشت جوان مي خواند سرشار از غمی گرم پِیِ دستی نوازش بخش می گشت .... خموشی بود و زن در پرتو شام رخی چون رنگ شب نيلوفری داشت ز آزار جوان دلشاد و خرسند سری با او، دلی با ديگری داشت   ز ديگر سوی كارون زورقی خُرد سبك بر موجِ لغزان پيش می راند چراغی كورسو می زد به نيزار صدايی سوزناك از دور می خواند   نسيمی اين پيام آورد و بگذشت: « چه خوش بی، مهربونی از دو سر بی » جوان ناليد زير لب به افسوس: « كه يك سر مهربونی، درد سر بی » فریدون توللی
04 May 2020وقتی که دختر دار بشم 💖 دلنوشته آیلار غفرانی00:02:00
#آیلار_غفرانی
09 Apr 2020معبد هستی💖💖💖زنده یاد فریدون مشیری00:05:19
بشر، در گوشة محراب خواهش هاي جان افروز نشسته در پس سجادة صد نقش حسرت هاي هستي سوز به دستش خوشة پربار تسبيح تمناهاي رنگارنگ نگاهي مي كند، سوي خدا، از آرزو لبريز به زاري از ته دل يك «دلم مي خواست» مي گويد شب و روزش دريغ رفته و ای كاش آينده است. دلم مي خواست بند از پاي جانم باز مي كردند كه من، تا روي بام ابرها پرواز مي كردم، از آنجا با كمن كهكشان، تا آسمان عرش مي رفتم در آن درگاه، درد خويش را فرياد مي كردم! كه كاخ صدستون كبريا لرزد مگر يك شب از اين شب هاي بي فرجام ز يك فرياد بي هنگام به روي پرنيان آسمان ها، خواب در چشم خدا لرزد دلم مي خواست؛ دنيا رنگ ديگر بود خدا با بنده هايش مهربان تر بود از اين بيچاره مردم ياد مي فرمود! دلم مي خواست زنجيري گران، از بارگاه خويش مي آويخت كه مظلومان، خدا را پاي آن زنجير ز درد خويشتن آگاه مي كردند چه شيرين است وقتي بي گناهي داد خود را از خداي خويش مي گيرد دلم مي خواست دنيا خانه مهر و محبت بود دلم مي خواست مردم، در همه احوال با هم آشتي بودند طمع در مال يكديگر نمي كردند كمر بر قتل يكديگر نمي بستند مراد خويش را در نامرادي هاي يكديگر نمي جستند، ازين خون ريختن ها، فتنه ها، پرهيز مي كردند چو كفتاران خون آشام، كمتر چنگ و دندان تيز مي كردند! چه شيرين است وقتي سينه ها از مهر آكنده است چه شيرين است وقتي آفتاب دوستي، در آسمان دهر تابنده است چه شيرين است وقتي زندگي خالي ز نيرنگ است دلم مي خواست دسدست مرگ را از دامن اميد ما، كوتاه مي كردند! در اين دنياي بي آغاز و بي پايان در اين صحرا كه جز گرد و غبار از ما نمي ماند خدا، زين تلخكامي هاي بي هنگام بس مي كرد! نمي گويم پرستوي زمان را در قفس مي كرد! نمي گويم به هر كس بخت و عمر جاودان مي داد؛ نمي گويم به هر كس عيش و نوش رايگان مي داد؛ همين ده روز هستي را امان مي داد! دلش را ناله تلخ سيه روزان تكان مي داد! دلم مي خواست دست عشق –چون روز نخستين- مستي ام را زيرو رو مي كرد! دلم مي خواست سقف معبد هستي فرو مي ريخت پليدي ها و زشتي ها ، به زير خاك مي ماندند بهاري جاودان آغوش وا مي كرد جهان در موجي از زيبايي و خوبي شنا مي كرد! بهشت عشق مي خنديد به روي آسمان آبي آرام پرستوهاي مهر و دوستي پرواز مي كردند. به روي بام ها ناقوس آزادي صدا مي كرد... مگو: «اين آرزو خام است!» مگو: «روح بشر همواره سرگردان و ناكام است!» اگر اين كهكشان از هم نمي پاشد؛ وگر اين آسمان در هم نمي ريزد؛ بيا تا ما «فلك را سقف بشكافيم و طرحي نو در اندازيم.» به شادي «گل برافشانيم و مي در ساغر اندازيم!»
17 May 2020برف می بارد؛ برف می بارد به روی خار و خارا سنگ. کوه ها خاموش، دره ها دلتنگ؛💖 شعر و صدا سیاوش کسرایی00:18:46
آرش کمانگیر   برف می بارد؛ برف می بارد به روی خار و خارا سنگ. کوه ها خاموش، دره ها دلتنگ؛ راه ها چشم انتظار کاروانی با صدای زنگ ...   بر نمی شد گر ز بام خانه ها دودی، یا که سوسوی چراغی گر پیامی مان نمی آورد، رد پاها گر نمی افتاد روی جاده ها لغزان، ما چه می کردیم در کولاک دل آشفته ی دم سرد؟ آنک، آنک کلبه ای روشن، روی تپه، رو به روی من ...   در گشودندم. مهربانی ها نمودندم. زود دانستم، که دور از داستان خشم برف و سوز، در کنار شعله ی آتش، قصه می گوید برای بچه های خود عمو نوروز:   «...گفته بودم زندگی زیباست. گفته و نا گفته، ای بس نکته ها کاینجاست. آسمان باز؛ آفتاب زر؛ باغ های گل؛ دشت های بی در و پیکر؛   سر برون آوردن گل از درون برف؛ تاب نرم رقص ماهی در بلور آب؛ بوی عطر خاک باران خورده در کهسار؛ خواب گندم زارها در چشمه ی مهتاب؛ آمدن، رفتن، دویدن؛ عشق ورزیدن؛ در غم انسان نشستن؛ پا به پای شادمانی های مردم پای کوبیدن؛   کار کردن، کار کردن؛ آرمیدن؛ چشم انداز بیابان های خشک و تشنه را دیدن؛ جرعه هایی از سبوی تازه آب پاک نوشیدن؛   گوسفندان را سحرگاهان به سوی کوه راندن؛ هم نفس با بلبلان کوهی آواره خواندن؛ در تله افتاده آهو بچگان را شیر دادن؛ نیم روزخستگی را در پناه دره ماندن؛   گاه گاهی، زیر سقف این سفالین بام های مه گرفته، قصه های در هم غم را ز نم نم های باران ها شنیدن؛ بی تکان گهواره ی رنگین کمان را در کنار بام دیدن؛   یا، شب برفی، پیش آتش ها نشستن، دل به رویاهای دامن گیر و گرم شعله بستن...   آری، آری، زندگی زیباست. زندگی آتش گهی دیرنده پابرجاست. گر بیفروزیش، رقص شعله اش در هر کران پیداست. ورنه، خاموش است و خاموشی گناه ماست.»   پیرمرد، آرام و با لبخند، کنده ای در کوره ی افسرده جان افکند. چشم هایش در سیاهی های کومه جست و جو می کرد؛ زیر لب آهسته با خود گفت و گو می کرد:   «زندگی را شعله باید برفروزنده؛ شعله ها را هیمه سوزنده.   جنگل هستی تو، ای انسان!   جنگل، ای روییده ی آزاد، بی دریغ افکنده روی کوه ها دامان، آشیان ها بر سر انگشتان تو جاوید، چشمه ها در سایبان های تو جوشنده، آفتاب و باد و باران بر سرت افشان، جان تو خدمتگر آتش ... سر بلند و سبز باش، ای جنگل انسان!   «زندگانی شعله می خواهد»، صدا سر داد عمو نوروز، شعله ها را هیمه باید روشنی افروز. کودکانم، داستان ما ز آرش بود او به جان خدمتگزار باغ آتش بود.   روزگاری بود؛ روزگار تلخ و تاری بود. بخت ما چون روی بد خواهان ما تیره. دشمنان بر جان ما چیره. شهر سیلی خورده هذیان داشت؛ بر زبان بس داستان های پریشان داشت. زندگی سرد و سیه چون سنگ؛ روز بد نامی، روزگار ننگ.   غیرت اندر بندهای بندگی پیچان؛ عشق در بیماری دل مردگی بیجان.   فصل ها فصل زمستان شد، صحنه ی گلگشت ها گم شد، نشستن در شبستان شد. در شبستان های خاموشی، می تراوید از گل اندیشه ها عطر فراموشی.   ترس بود و بال های مرگ؛ کس نمی جنبید، چون بر شاخه برگ از برگ. سنگر آزادگان خاموش؛ خیمه گاه دشمنان پر جوش.   مرزهای ملک، همچو سر حدات دامن گستر اندیشه، بی سامان. برج های شهر، همچو بارو های دل، بشکسته و ویران. دشمنان بگذشته از سر حد و از بارو ...   هیچ سینه کینه ای در بر نمی اندوخت. هیچ دل مهری نمی ورزید. هیچ کس دستی به سوی کس نمی آورد. هیچ کس در روی دیگر کس نمی خندید.   باغ های آرزو بی برگ؛ آسمان اشک ها پر بار. گرم رو آزادگان در بند؛ روسپی نا مردمان در کار...   انجمن ها کرد دشمن، رایزن ها گرد هم آورد دشمن؛ تا به تدبیری که در ناپاک دل دارند، هم به دست ما شکست ما بر اندیشند. نازک اندیشانشان، بی شرم، - که مباداشان دگر روز بهی در چشم،- یافتند آخر فسونی را که می جستند...   چشم ها با وحشتی در چشم خانه هر طرف را جست و جو می کرد؛ وین خبر را هر دهانی زیر گوشی بازگو می کرد.   آخرین فرمان، آخرین تحقیر... مرز را پرواز تیری می دهد سامان! گر به نزدیکی فرود آید، خانه هامان تنگ، آرزومان کور... تا کجا؟...تا چند؟... آه!... کو بازوی پولادین و کو سر پنجه ی ایمان؟»   هر دهانی این خبر را بازگو می کرد؛ چشم ها، بی گفت و گویی، هرطرف را جستجو می کرد.»   پیرمرد، اندوهگین، دستی به دیگر دست می سایید. از میان دره های دور، گرگی خسته می نالید. برف روی برف می بارید. باد بالش را به پشت شیشه می مالید.   «صبح می آمد – پیرمرد آرام کرد آغاز، - پیش روی لشکر دشمن سپاه دوست؛ دشت نه، دریایی از سرباز...   آسمان الماس اخترهای خود را داده بود از دست. بی نفس می شد سیاهی در دهان صبح؛ باد پر می ریخت روی دشت باز دامن البرز.   لشکر ایرانیان در اضطرابی سخت درد آور، دو دو و سه سه به پچ پچ گرد یکدیگر؛ کودکان بر بام، دختران بنشسته بر روزن، مادران غمگین کنار در.   کم کمک در اوج آمد پچ پچ خفته. خلق، چون بحری

Améliorez votre compréhension de https://t.me/radioshereparsi رادیو شعر پارسی avec My Podcast Data

Chez My Podcast Data, nous nous efforçons de fournir des analyses approfondies et basées sur des données tangibles. Que vous soyez auditeur passionné, créateur de podcast ou un annonceur, les statistiques et analyses détaillées que nous proposons peuvent vous aider à mieux comprendre les performances et les tendances de https://t.me/radioshereparsi رادیو شعر پارسی. De la fréquence des épisodes aux liens partagés en passant par la santé des flux RSS, notre objectif est de vous fournir les connaissances dont vous avez besoin pour vous tenir à jour. Explorez plus d'émissions et découvrez les données qui font avancer l'industrie du podcast.
© My Podcast Data